رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

سال تحصیلی 94-65

با عرشیا جون و بردیا جون قبل از عید 1395 داشتی می رفتین اردو   اجرای تاتر توی حیاط واسه هم مدرسه ای ها قربون اون پیشو برم من شب یلدا 94       تولد دوستت رادین کلاس نقاشی های مدرسه با خانم ولی زاده داستان خوندن گل پسر سر کلاس     جشن الفبای زبان انگلیسی ...
29 ارديبهشت 1395

روز آخر مدرسه جشن فارغ التحصیلی 95/02/27

رهام جون مامان نازنین من فرشته آسمونی من  سال تحصیلی ات هم تموم شد و با همه کم و زیادش و خاطرات خوبی برات مونده حتما   با کیارش دوستت موقع گرفتن مدرک پیش دبستانی ات  اجرای تاتر که تو نقش گربه داشتی اون تهی با لباس نارنجی وای که وقتی داشتی شعر میخوندی و تاتر اجرا میکردی همش اشک شوق می ریختم باورم نمیشه اینقدر آقا شدی اینقدر ماه شدی . ماشاله ماشاله ماشاله ...
29 ارديبهشت 1395

نوشتهایی برای پسر نازم

سلام پسر مهربونم  سلام آقای من بهترین پسر دنیا پسرم امروز که دارم برات این نوشته ها رو می نویسم اخرین روز مدرسه ات توی پیش دبستانی بود. چقدر زود گذشت نازنین مامان. چقدر خوب بود که پسرم بزرگ شده. چقدر شیرینه که شاهد رشد و تعالی تو هستم. رهامم مامان تمام زندگیش بخاطره توأیه. رهامم خیلی دوست دارم چقدر روزگار باتو بہتره برام. چقدر شیرینی دارے. چقدر آرامش میگیرم ازت شته زیبای مامان مدتی بود برات ننوشته بودم. حالا میخوام با عکسها خلا این مدت رو برات بنویسم رهام جونی و ارغوان خانم دختر دایی رهامی که اینجا تقریبا 3 ماهشه  پارک آب و آتش که خیلی وقتها با هم میریم که رهام جونم دوچرخه سواری کنه  ...
28 ارديبهشت 1395

به تولد آقا طلا نزدیک میشیم

سلام شیرین عسلممممممممم رهام چقدر زود 5 سال شد چقدر زود گذشت ، باورم نمیشه اون نی نی کوچولی فسقلی الان 5 سالش شده. رهام کارهات خیلی با قبل فرق کرده کارهای بچه گونه دیگه نمی کنی . انگار مرد شدی همه کسم..... میشنی برای خودت نقاشی میکشی یا ماشین بازی یا تلویزیون . تازههههههههه خودت میری میگیری میخوابی البته این مورد رو خیلی خیلی سخت میخوابی و شب تا صبح 4 -5 بار پا میشی میای پیش من هی میگی اتاقم صدا میاد و بالاخره با تهدید و ارعاب دوباره میخوابی . رهام این چند شب اصلا مامان از دست اینکه صدا میاد خوابش نبرده. امروز صبح میگفتی سرم رفت . پسرم من که هرچی گوش می دم صدایی نمی شنوم. الهی که مامان به فدات   هر روز کارمون شده بریم دنبا...
30 دی 1393

ننوشته ها از قبل

سلام نازنین پسرم نازنین مامان ، گل همیشه بهار من خیلی وقته برات ننوشتم شاید تنبل شدم شایدم دل و دماغ نداشتم ولی کلی برات عکس گرفتم که خودش گویای همه چیزه  نفسم مامان بی تو زندگی برام هیچ معنی نداره. شیرین ترینم همه کسم مامانم  نمی دونی چقدر بودنت بهم انرژی می ده. رهامم از اردیبهشت تا آخر آبان می رفتی مهد پایه پیش دبستانی یک ولی طبق معمول هر سال اینقدر مریض شدی که دکتر گفت بهتره که نری . فعلا با مامان گاهی خونه ای و روزهایی که مامان میره سرکار میری خونه مامان بزرگ  و بابابزرگ و کلی باهاشون بازی می کنی. تازه کلی هم سروین دختر عمه ات رو اذیت می کنی و بهش زور میگی. خدا نکنه که مامان سروین رو بغل کنه دیگه واویلاست... حا...
24 دی 1393

رهام و برج میلاد

سلام گل بهاری من  نازنینم پسر زیبای من  الان اومدی میگی مامان بریم سایت آسمانی من ، میخوام اسم خودمو بنویسیم بعد می نویسه "یبقلااتنمکگجچ" فدای نوشته ات بشم مامانی. امروز رفتیم برج میلاد بعد از سالها بالاخره بختش باز شد و رفتیم صبح امروز بارون زیادی اومده بود و هوا خیلی بهاری و لطیف بود .  ...
2 خرداد 1393

آرامش مامان

چشات آرامشی داره که تو چشمای هیشکی نیست میدونم که توی قلبت به جز جای هیشکی نیست چشات آرامشی داره که دورم می کنه از غم یه احساسی بهم می گه دارم عاشق میشم کم کم توبا چشمای آرومت بهم خوشبختی بخشیدی خودت خوبی و خوبی رو داری یاد منم می دی تو با لبخند شیرینت به من عشق ونشون دادی تو رویای تو بودم که واسه من دست تکون دادی از بس تو خوبی می خوام باشی تو کل رویاهام تا جون بگیرم با تو باشی امید فرداهام چشات آرامشی داره که پایند نگات میشم ببین تو بازی چشمات دوباره کیش و مات میشم ...
1 خرداد 1393

باغ پرندگان

نفسم عشقم  روز جمعه تصمیم گرفتیم بعد از یکسال طلسم رو بشکنیم و بریم باغ پرندگان که برعکس چیزی که فکر میکردم خیلی جذاب نبود مگر دنبال مورچه ها کردن و ون سوار شدن و بعد هم خسته شدی باز رفتی روی دوش بابا مامان درد و بلات توی سرم . اینقدر تو زیبایی بهت میگم اخه واسه چی اینقدر خوشگل شدی میگی خدا منو خوشگل کرده. میگم قربون خدا برم تو رو به من داد. میگی خودت به خدا گفتی منو بهت بده میگم آره مامانم از دل و جونم خوشحالم که خدا تو رو بهم داد. خدایا شکرت ...
1 خرداد 1393