قند عسل
قند عسل سلام شیرینم، مهربونم
شیرین زبون مامان فدات بشم من، رهام مامان ببخشید که کم برات می نویسم . همه کسم اینقدر روزها تکراری شده که چیز جدیدی برای نوشتن برات نداشتم. مثل هر روز ساعت 7 از خواب بیدارت می کنم لباس می پوشیم میریم مهد کودکت. اونجا هم تا ظهر هستی و ظهر مامانی میاد دنبالت میری خونشون و ناهار و لالا و ساعت 4:30 بابا میاد دنبالت میرین خونه و من هم تا 6 -6:30 میرسم خونه. شام میخوریم و بعد لالا.
اتفاق خاصی نبوده تنها اینکه روز شنبه گذشته تمام کارهای فصل تابستان رو نمایشگاه گذاشته بودند توی مهد کودک که بابا و مامانها بیان ببیند ولی با عرض شرمندگی من نتونستم بیام. و کارهاتو داده بودند بابا آورده بود خونه. مامانی خیلی کارهای خوشگلی کرده بودی کیف کردم . عکسهاشو برات میگذارم. خیلی خوشگل بودند موضوع جالبی که توی کارهات بود این بود که تمام نقاشی هایی که کشیده بودی ممکن بود که خط خطی کرده باشی ولی اصلا از خط محدوده بیرون نزده بودی . مثلا پیشی رو رنگ کرده بودی ولی از خط بیرون نزده بودی عزیز دلممممم.
رهام نمی دونم چی بگم ولی برام عزیزترینی یعنی میگن سوسکه به بچه اش میگه قربون دست و پای بلوریت منم به تو میگم فدای هوش و ذکاوتت عزیز دلم که اینقدر باهوشی عشقم.
پسر بی نظیرم گاهی عصرها با بابا فرشید میری توی حیاط و گل ها رو آب می دین و بعد ماشین سواری می کنی یا دوچرخه سواری تا مامان بیاد.
رهام در حال تماشای تلویزیون
رهامم اینجا برای من هدیه درست کردی . بهم گفتی مامان ببین برات چی درست کردم مثلا به خیال خودت برام موشک درست کردی.... گفتی مامان بگذار کیفت ببر برای خودت اداره عزیز دلم
دوستت دارم نازنین پسرم. تاج سرم
