رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

خانه تکانی

1393/2/30 22:52
نویسنده : مامان پروانه
651 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم

گل نازم ، پسر خوشگلم.

عزیز دلم این ماه اسفند مامان خونه بود. خیلی از کار خسته شده بودم. و خیلی بهم فشار میومد مامان اخه من که دیگه جوون نیستم. در ضمن دلم خیلی تو رو میخواد. ترجیح دادم که خونه بمونم و فعلا سرکار نرم. ولی مگه میشه دوباره یه کار دیگه بهم پیشنهاد شده که از بعد از تعطیلات عید برم. ولی خدا رو شکر این کار دیگه خیلی ساعتش کمه یعنی تا ساعت دو ، راهش هم به خونمون نزدیکه وگرنه نمی رفتم مامان.

چند وقت پیش ازم سوال کردی چرا مادرجون فوت کرد ؟ گفتم خدا خواست گفتی یعنی چی گفتم خوب خدا خواست که دیگه زنده نباشه بره آسمون پیش خدا ؟ خلاصه هر چی گفتم یه چی گفتی آخرش گفتم مامان خوب پیر شد دیگه فوت کرد. گفتی تو هم پیر بشی میمیری؟ گفتم آره مامان همه میمیرن هر کس پیر بشه میمیره بعد گفتی من نمیخوام تو پیر بشی. گفتم خوب باشه. گذشت تا اینکه یه روز رفته بودیم بیرون با هم خرید هر چی دیدی گفتی برام بخر ( این هم عادت جدیده جنابعالی ) از مزایای رفتن مامان به سرکار و لوس شدن آقا پسری) گفتم مامان من که دیگه سر کار نمیرم که پول داشته باشم برات بخرم، گفتی خوب برو که پول بگیری که برام بخری گفتم اگه برم سرکار زود پیر میشم ها گفتی اونوقت میمیری؟ سبز گفتم آره ، گفتی خوب پس برو از عابر بانک پول بگیر ....

خلاصه ناز پسری اینقدر سوال پیچ میکنی آدمو که من کم میارم... ماشاله به زبونت پسرم

راستی یه باری من به بابا سر یه جریانی گفتم زخم زبون" مگه تو دیگه ول میکنی همش میایی میگی مامان زبون زخم چیه ؟ بعد میگم مامان اینها به درد بچه ها نمیخوره میگی پس چرا تو اون شب به بابا گفتی ؟

بله ماه اسفند هم مامان موند خونه و کلی کارهای عقب افتاده اش رو انجام داد. مثلا کلی با هم خونه تکونی کردیم ، خرید رفتیم ، و خلاصه کلی خوش گذروندیم با هم.

امروز هم روز جمعه آخر سال بود با مامانی و بابا رفتیم سر خاک مادرجون آرامگاه که تو عاشق اونجایی که هی این سنگ ها رو برداری و پرت کنی اینور و اونور عجب هوایی هم بود تو راه برف میومد و اونجا و تهران آفتاب بود چه آفتاب گرم و خوبی ....

کم کم داره سال تموم میشه و سال جدید شروع میشه امسال برات از ننه سرما و عمو نوروز گفتم که به نظرت خیلی مسخره اومد ولی من که بچه بودم کلی با اینها زندگی می کردم. بیشتر ترجیح میدی کتابهای قصه ات رو برات بخونم. خوش بحال قدیمها همه چیز فرق داشت.

کاش میشد زمان به عقب برگرده، البته نه اونوقت تو نبودی و مامان میمیره بی تو....

عزیز دلم از ته دلم و از ته قلبم برات آرزو می کنم که عاقبت به خیر باشی و سال خوبی برات باشه نازنین پسرم.

خیلی شیطونی رهامم نه شیطون فیزیکی از حرفهات و حرکاتت لذت می برم. دوست دارم رهامم 

با وجود تو دنیای من رنگ و بوی عشق گرفته نازنین پسرم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)