گردش در نوروز 1392
سلام نوبهار زندگی مامانی
یک روز از روزهای خوب بهار ، با گل پسرم و باباجی رفتیم دربند . جای همه خالی رفتیم بالا بعد هم باقالی که مامان خیلی دوست داره خوردیم و بعدش هم قدم زنون برگشتیم. پسرم هم تا تونست سوال کرد. کوه چیه ؟ چرا می رن بالا؟ اینجا چیه ؟ اسمش چیه؟
بعد با همدیگه رفتیم دنیای بازی که از مدتها قبل بهش قول داده بودم . اگه بدونی چقدر خوشحال شدی . از خوشحالی جیغ می زدی و می دوییدی.
یک روز دیگه هم رفتیم الماس ایران که پسرم با پولهای عیدیش که نزدیک 150 تومان شده بود بره ماشن پلیس و ماشین امبولانس بخره. اخه همش بهم میگفتی مامان برای من ماشین آمبولانس و ماشین پلیس بخر منم بهت گفتم پولهای عیدیت جمع کن خودت برای خودت بخر. ولی خوب ماشین پلیس داشت ولی ماشین آمبولانس نداشت.
قول داد که تا یک ماه دیگه برات بیاره و بریم بخریم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی