رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

عروسی دایی

سلام نازنین مامان قربونت برم چند روزی برات ننوشتم اخه می دونی عروسی دایی جون بود و من سخت سرم شلوغ بود. گل پسرم دیگه خودش لیوان آب رو می گیره دستش و بدون اینکه بریزه روی لباسش همه رو میخوره دیگه هم به من نمی گه بابا دیگه می گه مامان قربونش برم من. تازه دیگه سوپ هم نمی خوره غذای مامان و بابا رو می خوره و عاشق کبابه نوش جونت . تو عروسی دایی هم همش میگفت مامان با من برقصه همه رو برات فیلم گرفتم که چقدر شیطونی کردی نازنینم. الهی که همیشه تنت سالم باشه و برام شیطونی کنی مامانی اینم عکست تو عروسی دایی هر کاری هم کردم نرفتی با دایی جون عکس بگیری گلم. قدای اون کت و شلوارت بشم من ...
25 بهمن 1390

اولین نوشته برای عزیزترینم

سلام شیرینی زندگی ام خیلی وقت بود که می خواستم برات چیزهایی بنویسم ولی نمی دونم چرا نمی شد ، وقتی این سایت رو دیدم فرصت رو غنیمت شمردم. الان تو بابا جونت خواب هستین و من با همه خستگیم دلم میخواد فقط وفقط به عشق نوشتن برای تو تا این لحظه بیدار بمونم وباور کن حتی خودمم از این نیروی فوق العاده که عشق به تو در وجودم قرار داده در تعجبم.....اسم قشنگ این نیرو رو میدونم که می دونی و بازم میگم (مادری) بهترینم ، هفته پیش تولدت بود و الان دو ساله شدی. هر روز از روز قبل شیرین تر و دوست داشتنی تر می شی وقتی به عکسهای بچگی ات نگاه می کنم می بینم چقدر عوض شدی ولی همیشه زیبا و تو دل برو هستی . از خدا ممنونم که تو رو به من داد . همیشه به خدا میگ...
15 بهمن 1390