ننوشته ها
سلام نفس،سلام عشق، سلام امید زندگی مامان پروانه
خیلی وقته برات ننوشتم عزیز دلم.
هم خیلی کار داشتم و درگیر عروسی بودیم و سرکار
خلاصه مامان جون وقت نکردم عزیز دلم
طبق معمول شما هم مریض بودی و مامانی زحمت کشید شما رو پیش یک دکتر دیگه برد نشون داد .دکتره برات عکس نوشت از لوزت که اگه مشکلی داره عمل کنیم. عکس رو گرفتیم باید ببریم روز سه شنبه نشون دکتر بدیم.
این هفته هم عروسی پسر عمه بابا بود. آقا فواد و زهرا خانم که انشالله خوشبخت بشن.
دیگه اینکه روز دو شنبه تولد آقا امام زمان هم که میریم خونه ریحانه و نیلوفرجون برای مولودی.
دیگه دیگه دیگه آها دوباره داری میری مهد خیلی هم مهدتو دوست داری. اینی که میگم دوباره واسه اینه که هی دو روز میری دوباره مریض میشی
مامان داره کارشو عوض میکنه واسه همین یک یک هفته ای خونه است تا کاراش انجام بشه. امروز خودم بردمت مهد. خیلی خوشحال بودی. زودی خداحافظی کردی و رفتی بازی. دیگه خبر خاص دیگه ای نیست.
مامان خیلی دوست داره نازنینم
این عکست رو تو فروشگاه شهروند انداختی. عاشق شهروندی فقط واسه اینکه بشینی تو ماشین ترولی و یک دونه شیر دنت نی دار هم بخوری. ما هم به روی چشم اینکارو برای شما انجام می دیم.
اینم که رهام در حال موتور بازی روی بار آشپزخانه
رهام توی عروسی