رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

مادر

1392/3/19 8:49
نویسنده : مامان پروانه
352 بازدید
اشتراک گذاری

ﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ 
ﻭﻓﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ … 
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ 
ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !! 
ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ … 
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ … 
ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ … 
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ 
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ … 
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ … 
ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟ 
ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!! 

ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ … 

ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ … 
ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!! 
ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ … 
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ !!! 
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ … 


 

وقتی محبتت را با همه وجودت به من تقدیم کردی و مرا شرمنده الطاف کریمانه ات کردی و 
دل قشنگت را مالامال از عشق به من کردی بار دلدادگی را سخت بر دلم نهادی و امانت 
عشق را در وجودم نهادی و عهد کردم که تکیه گاهت در همه لحظاتت باشم. 



ماه را گفتم 
می توانی آیا 
بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه 
روح مادر گردی 
صاحب رفعت دیگر گردی 
گفت نه نه هرگز 
من برای این کار 
کهکشان کم دارم 
نوریان کم دارم 
مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم 

روی کردم با دریا 

گفتم او را آیا 
می شود این که به یک لحظه ی خیلی کوتاه 
پای تا سر همه مادر گردی 
عشق را موج شوی 
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی 
گفت نه نه هرگز 
من برای این کار 
بیکران بودن را 
بیکران کم دارم 
ناقص و محدودم 
بهر این کار بزرگ 
قطره ای بیش نیم 
طاقت و تاب و توان کم دارم 

در پی عشق شدم 

تا در آئینه ی او چهره ی مادر بینم 
دیدم او مادر بود 
دیدم او در دل عطر 
دیدم او در تن گل 
دیدم او در دم جانپرور مشکین نسیم 
دیدم او در پرش نبض سحر 
دیدم او درتپش قلب چمن 
دیدم او لحظه ی روئیدن باغ 
از دل سبزترین فصل بهار 
لحظه ی پر زدن پروانه 
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی 
بلکه او در همه ی زیبایی 
بلکه او در همه ی عالم خوبی، همه ی رعنایی 
همه جا پیدا بود 
همه جا پیدا بود 



باید در آغوشت این سر راست ترین راه ممکنِ بودن گم بشوم
 من آرامشی را می خواهم که در آن نفهمی باشد .
بی خیالی باشد .و بوی تنت که هنوز معنی آرامش کامل است .
 من برای بزرگ شدن هنوز کوچکم . 
دلم می خواهد همه وجودم دست نوزادی چند ماهه باشد
 که گوشه پیراهن تو تنها مامنش باشد .
 و از تلخی زندگی همین بس که با سرعتی نا جوانمردانه از این آرامش ازلی دور می شوم . 


  

تمام کتاب های دنیا را هم ورق بزنی،نمیتوانی معنا و مفهومی برای آن بیابی. 


چرا که آنقدر عظیم است که در هیچ واژه ای نمی گنجد. 


مگر می شود مهربانی را ثبت کرد،یا محبت را توضیح داد؟ 

مگر می شود عاطفه را رسم کرد؟....مگر می شود خدا را نوشت؟!!!! 
مادری که ذره ذره آب می شود تا فرزند دلبندش رشد کند و بزرگ شود. 
مادری که برای دردهای یکی اشک،
برای زخم های یکی مرهم و برای شادی دیگری لبخند می شود. 
مادری که تمام بداخلاقی ها و تندی های مردش را تحمل می کند
 تا آرامش کودکش بهم نخورد. 
مادری که قدم بر پشت بام بهشت نهاد و تا خود خدا بالا رفت. 
و خدا بعد از خلقت مادر بود که به خود تبریک گفت و خود را احسن الخالقین نامید. 
بی شک مادران خدای روی زمینند....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

محمد
26 خرداد 92 9:09
زیباست . مادرررررررررررررررررر
مزنی در استانه سی سالگی
10 تیر 92 6:31
سلام این اقا رهام
زنده باشه
وای خدآ ماشاللله عجب خوشکلههههه



سلام . خیلی ممنون که به ما سر زدین