رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

حرف زدنهای آقا رهام طلایی

1390/12/14 2:01
نویسنده : مامان پروانه
399 بازدید
اشتراک گذاری

خوب یک کم برات بنویسم. ٥شنبه رفته بودیم تولد سارینا جون دختر خاله ات . که البته شما هم که همش با هم می جنگین و نمی گذارین ما ببینینم می خوایم چیکار کنیم. اینقدر شیطونی کردین که یادم رفت عکس بگیرم ازت .

الان این شازده پسر چند تا کلمه یاد گرفته و قرار شده مامان بزرگش بره از مولوی براش تخم کبوتر بخره شاید یک کم اقا به خودشون زحمت بدن برامون سخنرانی کنن.

بهش می گم ببعی میگه می گه : بع

دنبه داری : نه

پس چرا میگی : ادَ بعد مامان میگه اخه ببعی که بلد نیست اد بگه اونوقت تو قش و ریسه میری. دقت داری که دو بار هم نمی گی بع بع ، ففط یک بار

بهت میگم یک توپ دارم : قلقل ( اونم به چه روشی میگی دل من برات ضعف می ره)

سرخ و سفید :آبَ

می زنم زمین : هبا

نمی دونی تا : کُ

من این توپ : نَ

بابام بهم عیدی داد یک توپ: گلگلی

بعد شروع میکنی برای خودت دست زدن

شماردنت هم اینطوریه : میگم یک : دو سه: چار پنج: شیش هفت: نه نه: ده

کاری هم با هشت نداری قربونت برم من

کلماتی که بلدی:

قن: قند گو: گوش چش: چشم ماما بابا جو: پدرجون بوق نون آبَ هاپو مَو: گربه

دد ما: ماشین دا : دایی یعنی از همه کلمات دو حرف اولش رو میگی مامانییییییی

طوطو که همش میگی طوطَ و خودت می خندی یعنی مثلا سر به سر من میذاری و خاله مرضی هم که دیگه برات میمیره وقتی میگی طوطَ

راستی دایی پویا هم دیگه خونشو آورد تهران دیگه هی میاد به پسرم سر می زنه.

روز جمعه هم که دیروز بود با رهام برای اولین بار رفتیم بهشت زهرا . زیارت اهل قبور. مامانی الهی که هیجوقت راهت به اونجا نیافته. درد و بلات تو سر دشمنت عزیزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)