رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

مامان نرو سرکار

1392/6/24 14:58
نویسنده : مامان پروانه
460 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه کس مامان.

همیشگی مامان ، چقدر خاطرت برای مامان عزیزه،  امروز بهت گفتم رهام عشق مامان کیه گفتی هیچ کس گفتتم پس تو چی ؟ گفتی تو عشق منی...

رهام خیلی شیرینی . تمام لحظاتم با وجود تو شیرین و دوست داشتنی میشه تنها دلیل نقس کشیدنم عشقم همه کس مامان.

رهامم دیشب کلی با هم درد و دل کردیم بهم گفتی مامان دیگه سرکار نرو! گفتم مامان دوست داری من سر کار نرم یا تو مهد کودک نری ؟ گفتی هر دوتاش. گفتم مامان تو که مهدکودکت رو دوست داشتی ؟ گفتی دیگه دوست ندارم میخوام پیش تو باشم. خلاصه کلی با هم کلنجار رفتیم آخرش تو راضی نشدی منم برای اینکه بخوابی گفتم مامان باشه سرکار نمیرم. صبح بیدار شدی دیدی من دارم لباس میپوشم زدی زیر گریه که چرا داری حاضر میشی ؟ نرو سرکار نرو سرکار... خلاصه با کلی صحبت و کلک راضیت کردم که امروز بریم سرکار فردا و پس فردا تعطیلیم. رهامم نمی دونم چیکارکنم مامانی دلم برای گریه هات می سوزه که میگی نرو سرکار. خوابتم نمی یومد بگم بخاطر خواب گریه می کردی. چون داشتی قشنگ بازیتو می کردی. 

رهام گاهی اوقات دلم میخواد که تورو مرد بار بیارم اخه تو باید مرد بشی خیلی مرد و باغیرت و مردانه ولی چه کنم خوب خیلی دوست دارم. می بوسمت باهات بازی می کنم. قلقلکت می دم بهت میگم گازت میگیرم میگی مامان گاز نگیری ها میگم مامان شوخیه الکی میگم گاز بعد میگی خوب الکی گاز بگیر. رهامم باهات زندگی می کنم خیلی دوست دارم مامانم.

چقدر شیرین زبونی چقدر شعرهای خوشگلی می خونی یک عالمه انگلیسی و شعریاد گرفتی.

رهامم دیشب داشتم نماز می خوندم دیدم داری سوره توحید رو می خونی البته به زبون خودت ولی رهام لذت بردم گفتم مامان چرا بهم نگفتی که یاد گرفتی میگی خوب دیگه... دورت بگردمممم

راستی تختت رو به صورت بزرگونه در آوردیم یعنی میز عسلی ها رو ازش جدا کردیم. کلی خوشحال شده بودی و زنگ زدی مامانی گفتی مامانی بیا تختم رو ببین چقدر خوشگل شده:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
13 شهریور 92 16:56
_______(¯`:´¯) _____ (¯ `•✦.•´¯) _____ (_.•´/|\`•._) _______ (_.:._)__(¯`:´¯) __(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯) (¯ `•✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._) (_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶ __(_.:._)__ ¶_______¶__¶¶ ____¶_____¶______¶__¶¶ ¶¶ _____¶__(¯`:´¯)__¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ______(¯ `.✦.•´¯)_¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶ ______(_.•´/|\`•._)¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶ _______¶(_.:._)_¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶ ¶_______¶__¶__¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶______¶_¶_¶¶¶¶(¯`:´¯)¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶(¯`:´¯)¶ _¶(¯ `•✦.•´¯)¶¶¶ ¶¶¶(¯ `.✦.•´¯ )¶ (_.•´/|\`•._)¶ ¶¶¶(_.•´/|\`•._) ¶¶ (_.:._)¶¶ ¶¶¶¶¶¶(_.:._)¶¶¶_ ¶¶¶¶ ¶¶¶ __¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶(¯`:´¯) ¶¶ ¶¶¶ ______¶¶¶¶¶(¯ `•.✦.•´¯)¶¶ ¶¶¶ ____¶¶¶¶ ¶¶ (_.•´/|\`•._)¶¶¶ ¶¶¶ ___¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ¶ (_.:._)¶__¶¶¶ ¶¶ ___¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶_¶¶¶ ¶¶¶___¶¶ ¶¶ _¶¶¶¶ ¶¶¶¶___¶¶¶ ¶¶¶¶____¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶____ ¶¶¶ ¶¶¶¶_____¶ -_____--------_¶¶¶¶¶¶¶¶¶ -----_____---_¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ----____-----_¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___|___|___|_____|___|___|___|___ __|___|___|____|___|___|____|__|__ ___|___|___|____|___|___|_|__|___|_ __|___|___|____|___|___|___|___|__ سلام خاله جونم ... من واقعا شرمندم ک خیلی دیر بهت سر میزنم. مطمئنم مامانی درکم میکنه ... آخه مامانا میدونن این روزا با ی نینی از نوع پسمل و شیطون چی ب روزمون میاد... این گلهارو هم واسه اینکه از دلت در بیارم برات آوردم... مطالبی ک قبلا نخونده بودم رو خوندم... انقدر دلم سوخت ک دوست نداری مامان بره سر کار. ولی زندگی اینطوریه دیگه خاله. فدای تو بوس
مامان نیایش
24 شهریور 92 9:13
گل پسر ناز سالم باشی همیشه مامانی گل پسرت راست میگه کاش سر کار نمیرفتی مامان منم معلم بود با اینکه کارش شاید خیلی هم زیاد نبود مثل بعضی کارمندا اما همیشه میگفتم من بزرگ بشم مامان بشم همش میشینم تو خونه با بچه ام باز یمیکنم همین طورم شد البته نمیگم که تمام وقتم برای دخترمه نه ولی سع یمیکنم که بیشتر ش برای اون باشه امیدوارم موفق باشی


راست میگی عزیزم خودمم می دونم ولی چاره ای نیست چه میشه کرد خودمم دلم نمیخواد ولی زندگی اینطوری ایجاب می کنه