رهام در بانک
سلام امید زندگیم
امروز دیدیم خیلی هوا عالیه. من پسر گلم هم تصمیم گرفتیم که بریم دَ دَ . هم فال هم تما شا هم رفتیم بانک مامان پروانه کار بانکیشو انجام داد هم پسرم یه هوایی عوض کرد.
با هم دیگه کلی قدم زدیم و مهربون پسرم به هر باجه تلفنی رسیدیم گفت اَ یعنی الو : هی من بلندش کردم این گوشی تلفن رو برداشت چند تا دکمه زد دوباره گذاشت سر جاش.
تا رسیدیم خونه. رهام مامان عاشق نور و چراغ و این چیزهاست. این عادت رو از دو سه ماهیگیش داره.
وظیفه خاموش روشن کردن چراعهای خونه به عهده ناز پسرمه. مگه کسی جرات داره این چراغها رو دست بزنه . باید همونطوری که اون دوست داره روشن بشن. مثلا فقط هالوژنها. یا فقط لایتر های توی سقف. و اینها همش قانون داره مثلا وقتی مامان داره نماز می خونه فقط باید لایترهای سقف روشن باشه . و صبح که از خواب بیدار میشه لوستر سقف و لوستر کوچیکه باید روشن باشه (: . از در هم که می اییم تو خونه بدو بدو می ره چراغها رو روشن می کنه.
از همه مهمتر اینکه عاشق آمبولانس و ماشین پلیس و خلاصه هر ماشینی که روش چراغ گردون داره. از خوشحالی وقتی این ماشینها رو می بینه همینطور می زنه به من و نشونم می ده و میگه آ آ یعنی آمبولانس . اگه هم بگم نه ماشین پلیس میخنده می گه نه آ . بگذریم
بابایی اومد ناهار خوردیم بعد که آقا طلایی از خواب ناز بلند شدن با بابا فرشید رفتیم باز دوباره هوا خوری . شام هم رفتیم پیتزا زرین خوردیم و اومدیم خونه . کلی به پسرم خوش گذشت از همه بهتر اونجا بود که سنگ می انداخت تو حوض وسط میدان فلکه اول . کلی ذوق کرده بود. عاشق این کاری نازنین پسرم.
شب بخیر مامانی.