رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

مهد کودک

1391/5/18 10:14
نویسنده : مامان پروانه
330 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماهی طلایی مامان

عزیز دلم ، وایییییییی که تو چقدر آقایی !!!! اخه نی نی به این آقای تو دنیا کی دیده. روز اول که رفتیم مهد کودک یعنی روز دوشنبه 27 خرداد ماه ، اینقدر اقا بودی که نگو. یک کم تو حیاط با بچه ها بازی کردی آخه توی حیاط مهد پر بود از تاب و سرسره و چرخ و فلک بعد با بچه ها رفتی توی کلاس. طبق معمول وقتی بچه ها توی صف می ایستادند که برن توی کلاس تو مشغول باز و بسته کردن در بودی . بعد هم رفتی توی کلاس هی اومدی بیرون و درهارو  باز و بسته کردی بعد اومدی بعضی جاها رو سرک کشیدی و بعد که بهت گفتم مامانی برو توی کلاس پیش خانوم مربی هات خانوم مدیر گفت بهش کاری نداشته باشید اون داره این محیط رو می شناسه بگذارین راحت باشه بعد هم به خانوم مربی گفتی بریم توی حیاط دوباره اون بنده خدا هم باز تو رو برد توی حیاط منم توی دفتر نشسته بودم خلاصه یک 2 ساعتی بودی و بعد هم اومدیم خونه و روز سه شنبه هم بردمت و ایندفعه گذاشتمت که به اون محیط حسابی عادت کنی و خودم اومدم بیرون که عکس العملت رو ببینم که خیلی ناراحتی نکنی که خدا رو شکر اصلا نکردی و خیلی خوب با مهد کنار اومدی . از شرکت دو سه بار تماس گرفتم گفتن نه خوب مشکلی نداره ولی نزدیکهای دو ساعت و نیم اونجا بودی که اخرهاش خانوم مربی می گفت هی میاد بیرون کلاس رو نگاه می کنه اونجا که دیروز نشسته بودین بعد میگه مامان بیایین که خیلی اذیت نشه منم اومدم که ببرمت . کلی گریه کردی که من میخوام اینجا بمونم که این واسه مربی هات خیلی جالب بود اخه همه بچه ها همش گریه می کنن که مهد نرن تو گریه می کردی که بمونی. فدات بشه مامان می دونم که تو خونه خیلی تنهایی واسه همین اونحا رو دوست داری. انشالله از روز شنبه هم می ریم سرکار دوتایی. من بهشون گفتم که تا ساعت دو بیشتر نمی مونم که پسرم اذیت نشه. ظهر که می یاییم خونه از خستگی همینطوری تا خونه تو تاکسی خوابی . مامان بمیره واسه پسرش.

راستی امروز هم با همدیگه رفتیم خونه خاله مرضی که تو بهش میگی "توتَ " میگون. خیلی بهت خوش گذشت. ولی مامان این چشمهای تو آخر منو دق مرگ می کنه . تا موقع خوابت داشتی می خاروندی. به نمی دونم چی حساسیت داری  و وقتی از بیرون می آییم خونه یا یک جای آلوده باشی اینقدر می خارونی که دیگه تمام چشمت پف می کنه الهی من بمیرم بعد هی میگی بریم آب یعنی بریم بشوریم و بعد میگی گَ یعنی قطره بریز توی چشمم . می ریزم بهتر میشه اگه نریزم که دیگه هیچی. دکترت میگه حساسیت فصلیه .شکلک های محدثه

راستی روز عید مبعث که دوشنبه 28 بود با بابایی رفتیم کاخ موزه گلستان که عکساشو برات میگذارم. خیلی قشنگ بود جای همه خالی.

رهام در حیاط ورودی کاخ گلستان

رهام و یک نی نی خارجی

 رهام  و تخت مرمر

رهام و بازی با کلاغها

 

انشالله که هرچی خدا خیر میخواد برامون پیش بیاره. توکل به خود خدا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

محدثه
1 تیر 91 0:35
سلام خاله جونم خوبی واقعا وب جالبی داری ممنون که به کبه ی منو طاها جونمم سرزدید رهام جونم خیلی نازه ماشالله از طرف من ببوسیدش من با افتخار لینکتون کردم


مرسی محدثه جوننننن. من همیشه به شما سر می زنم . ماهم شما رو خیلی وقت پیش لینک کردیم
مامانی
1 تیر 91 11:12
بسم رب الحسین سلام مامانی عزیزم خوبی؟ بروزم با (روزای قشنگ ولی...)
مامان اتنا
1 تیر 91 13:19
ایشالله که اذیت نمیشه. راستی مامانی منظورم برای عروسی خاله جونی بود میخوام عروس کوچولوش کنم.
مامان نیایش
2 تیر 91 13:04
آفرین پسر آقا آفرین که اینقدر فهمیده ای آفرین ان شا البله که موفق باشی همیه عکس هات هم خیلی قشنگ بود خوش باشی پسر شیرین زبون


ممنونم عزیزممممم.مرسی که به ما سر می زنید ما هم همیشه به شما سر می زنیم
مامان نیاز
5 تیر 91 11:44
مهدت مباک گل من همیشه به گردش عکسهات معرکه اند خودت هم که دیگه نمیشه چیزی گفت


ممنون خاله جوننننن. شما هم معرکه اید که به من سر می زنید
مامان شیوا و آوا
6 تیر 91 0:50
سلام خانمی منم باید دخملام بذارم مهد از الان غصه ام گرفته نمی دونم اونجا بمونن یا نه و هزارماشالله به گل پسر نازت و خوش تیپت


سلام عزیزم .نگران نباش چاره ای نیست بالاخره عادت می کنن.