خبرهای این دو هفته
سلام گل گلم، برگ گلم، عشق مامان
بعد از یک عالمه مدت باز اومدیم ما. اخه می دونید این وب لاگ خراب شده بود هرکاری می کردم نمی تونستم بیام تو. این مدت خیلی اتفاقات افتاده. اولش اینه که دیگه از اول مهر من قرار نیست برم مهد کودک. با اینکه مامان پروانه یک عالمه گشت تا یک مهد کودک خیلی عالی توی تهرانپارس پیدا کرد ولی یک اتفاق خوب افتاد. و اونم اینکه خاله رویا قراره بیاد از اول مهر منو نگهداره تا عید. اخه رهام من لوزه داره و دکتر گفته سرما براش بده واسه همینم ترجیح دادیم که خاله رویا پسرمون رو نگهداره. خدا کنه این گل پسر خیلی خاله رو اذیت نکنه. و پسر خوبی باشه. اینطوری مامان پروانه هم خیالش راحت تره و تازه اینکه نیاز نیست هر روز صبح زود از خواب بیدار بشم و برم مهد و همش گریه کنم که منو با خودت ببر . مامانم هم به کاراش می رسه. تازه خاله هم از تنهایی در میاد وقتی شوهرش نیست. چقدر خوب
اتفاق بعدی این که با مامان پروانه رفتم عکاسی و یک عالمه عکس انداختم آخه دوست مامان پروانه آتلیه داره و روز 5 شنبه با مامان رفتیم و یک عالمه عکس انداختم.
بعد هم اینکه هفته پیش رفتیم سلمونی و برای اولین بار اصلا گریه نکردم و عین آقاها نشستم روی صندلی آقای سلمونی و موهامو کوتاه کردم و خوشگل شدم. دفعه های پیش چون که هنوز خیلی آقا نشده بودم همش گریه و زاری و تازه روی صندلی هم نمی نشستم و مامانم می نشست روی صندلی و من هم تو بغلش و آقای سلمونی هم که بنده خدا نمی دونست از دست گریه های این گل پسر چیکار کنه خلاصه آخر کار با اشک و آه و سر تا پا مو می اومدیم خونه. ولی ایندفعه تازه خود رهام پیشنهاد سلمونی رو داد و خیلی آقا اینطوری نشست و خوشگل شد :
و جایزه اینکه اینقدر پسر خوبی بودم ، مامان منو برد سوار ماشین سکه ای کرد اینطوری :
و تازه اصلا اصلا هم گریه نکردم ( آخه دفعه های پیش میگفتم مامان توش پول نندازه) ولی حالا کلی کیف می کنم و با آهنگش هم می رقصم. خلاصه خیلی اتفاقای گوناگون افتاد. حالا این عکسو ببینید:
اینجا دارم با مامانم گِمه بازی می کنم. یعنی من الکی گریه می کنم بعد مامان بهم میگه عزیزم گریه نکن گریه نکن بعد من بهش می خندم بعد مامان گریه می کنه من بهش میگم مامان گمه نکن بعد با هم میخندیم. راستی این روزها کلی کلمه یاد گرفتم که از همه قشنگ ترش اینه که مامان بهم میگه رهام ماشینت چی شد میگم "داغون". یک روز هم بابا دراز کشیده بود رفتم هی زدم توی سر بابا بعد مامان باهام دعوا کرد گفت رهام چرا بابا رو می زنی گفتم "شوخی" .بعد مامان دلش غش رفت واسه من.
تازه تمام کارتون پوه رو می شناسم و به الاغه میگم اُگال اینقدر مامان می خنده که نگو. تقریبا هر چی رو بگن من دیگه می تونم تکرار کنم. رهام خیلی دوست دارم عزیزممممممم. همه امید زندگیمی خوشگل مامان