رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

هفته آخر تابستون

1391/7/3 10:08
نویسنده : مامان پروانه
264 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نازدونه پسر گلم

مامانی خیلی خیلی خوشحالم می دونی آخه دیگه لازم نیست که صبح زود بیدارت کنم و ببرمت مهد .آخه خاله جون دیگه میاد پیشت و البته شما طبق عادت صبح ساعت 6:30 بیداری ولی خوب اینقدر دیگه خسته نمی شی و کلی با خاله بازی می کنی. شعر میخونی و می رین تو پارکینگ دوچرخه سواری و ماشین سواری می کنین. 

خوب حالا یک کم از این هفته اخر تابستون بگم که مامان چون خیلی کار داشت برات کم نوشت . شب جمعه اخر تابستون با دایی  حسین و زندایی محدثه که ماشینشون رو تازه گرفتن رفتیم آرامگاه سر مزار مادرجون و کلی هوای خوب  خوردیم و بعد با دایی و خاله رویا شام رفتیم اداره بابایی  و بعد تو توی پارکش کلی بازی کردی و طبق معمول با گریه اوردیمت خونه. اینم عکساش (البته برای اولین بار سوار تاب شده بودی و خیلی خوشت اومد)

بعد هم اینکه روز جمعه با بابایی رفتیم پارک جمشیدیه و یک کم کوهنوردی.

 

 

 

و شما طبق معمول وسطش جا زدی که من خسته شدم و بابایی تو رو گذاشت روی شونه هاش.

 

این چند روز هم که مامان سرکار بود و رهام جون خونه. و مامان بزرگ هم از شمال برات کلوچه و تفنگ آورد که طبق معمول اول ازش ترسیدی و بعد دیگه خاموشش نمی کردی و هی حباب باهاش ساختی .

هوا هنوز سرد نشده و خیلی خوبه هر شب که با بابایی می ریم خرید باید حتما سر راه وایستیم که شما یه یک ربعی بری بازی کنی و باز هزار بار قول می دی که زود می ریم ولی دوباره می زنی زیر قولت که من بمونم بازی کنم.

یک اتفاق جالب این بود که رهامم ، یک شب موقع خواب دیدم داری واسه خودت یک چیزهایی زمزمه می کنی بهت میگم رهام جونم داری چی میخونی میگه شعر میگم کی یادت یاده ؟ میگه ندا جون.(مربی مهدش) قربون اون شعر خوندنت بشم من. تازه همش هم کله من و خاله رو می کوبونه به هم میگه "شوخی". به ماشین هاشم که همه رو میگه "داغون" خودتم تا میخوای بخوری زمین میگی داغون. بابات هفته پیش پاش خورده بود به پله بعد پاش درد میکرد بعد رفتی به پای بابات اشاره میکنی میگی داغون

کلی هم کلمه و  حرف زدن یاد  گرفتی اسم دوست مهدتم که "سوگند" اینقدر هم این اسم رو قشنگ میگی که مامان قند تو دلش آب میشه. عزیزمممممممممم

دیشب میگی دزدگیر . تخم مرغ . سارینا . سمانه. سروین . مهرسا خلاصه کلی چیز یاد گرفتی. رهام جون خودمونیم ها این مهد کودک اگه ده تا بدی داره خوبی هاییم داره و اینکه تو کلی حرف زدن یاد گرفتنی آبنبات مامان. رهام از ته قلبم می پرستمت همه چیز زندگیم ماله تو دوست دارم مامانی.

بهت میگم رهام تو بمون پیش خاله مامان بره سرکار میگی کار نه. خاله اره 

فدات بشم منننننننننننننن

گل پسر مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله جون
4 مهر 91 14:51
اي جوووون ماشالا دوست داريد يه آلبوم از عكساي شنگ جوجوتون داشته باشيد؟ به وبلاگ من سر بزنيد
یه دوست
22 مهر 91 16:35
raham jan aksat khali ghashangan......zende bashi......


سلام دوست عزیز. کاش که وبت رو گذاشته بودی و خودتون رو بیشتر معرفی می کردین به هر حال خوشحالم از اینکه به دیدن ما اومدین
یه دوست
24 مهر 91 18:50
http://barankhanoom.niniweblog.com/
salam veblag ma ine mamnon misham sar beznid rasti veblageton khali gashange...


خاله جون ما همیشه به شما سر می زدیم قبلا هم. خیلی ممنون که سری به ما زدین