رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

رنگین کمون خونمون دوست داریم

1391/10/3 11:36
نویسنده : مامان پروانه
336 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین مامان

عشقم عزیزم پسر نازم، الهی که درد و بلات تو سر مامان، فدای تو بشه مامان .

نازنینم این روزها کمتر برات می نویسم یک کم تنبلی و یک کم هم اینکه سرم خیلی شلوغ بود. کار و مهمونی و کار خونه و خلاصه باید مامان رو بببخشی. این روزها تو پیش خاله جون هستی و از این بابت خیالم راحته که بتونم به کارام برسم. کلی کلمات انگلیسی یاد گرفتی و خیلی با مزه ادا می کنی. الان اینها رو بلدی

سیب ، کلاه، توپ، قرمز، آبی، سبز، چشم، گوش، دماغ، دست، لب، گربه، سگ، جوجه، ماشین ، بشین، پاشو، بوس بفرست، شب بخیر و خلاصه هر روز یک چیز جدید یاد میگیری .

یک کتاب داستان داری یا بهتره بگم داشتی اخه پاره اش کردی بعد هم اومدی بهم گفتی مامان نادی شکست. اسمش نادی بود. توی این کتاب آقای نادی چند تا دوست داشت وقتی بهت می گم دوستاشو بگو همه رو به ترتیب میگی : آقای لق لقی ( اینقدر با مزه ادا می کنی که ادم به زور جلوی خنده ش رو میگیره)  آقای گوش دراز ، تسی خرسه، خرس تپلی ، خانم صورتی ، ناقلا و شیطونک و آقای پلیس وای بمیرم برات که اینقدر با مزه میگی. تازه همه رنگها رو هم یاد گرفتی یعنی می تونی رنگ ها رو تشخیص بدی و بدون اشتباه میگی. 

آخ من قربون این شکر طلا بشم الهی که اینقدر نازه. این عکسها رو یکی دو  هفته پیش که با بابا رفته بودیم تجریش ازت انداختم.  راستی مامانی دیگه می تونی قشنگ جمله بگی البته جمله های سخت نه ها مثلا اینکه بابا اومد. مامان جیش دارم. بریم بخوابیم. خلاصه خیلی با مزه جمله میگی. رهام وقتی بهت زنگ می زنم بهم میگی مامان دل تنگ. فدای اون دلت بشم من که اینقدر تو مهربونی اخه عزیزم اینو که به من میگی دیگه من نمی تونم کار کنم دلم میخواد بدوم و بیام پیش ناز پسرم. وقتی هم که میام خونه بهت میگم رهام دلم برات تنگ شده بود یک کم بیا بغلم می دویی توی بغلم و دستت رو می اندازی دور گردنم بعد اینقدر همدیگرو بوس میکنیم که نگو و نپرس بعد تو طبق معمول شروع می کنی هی بازوی مامان رو نیشگون گرفتن. اخه آبنبات این چه کاریه که می کنی. تو دیگه بزرگ شدی. 

رهام از وقتی که دیگه می تونی حرف بزنی دیگه به درها هم کاری نداری . اینقدر این درها رو می بستی و باز می کردی که بیچاره می شدیم. دیگه این عادتت رو هم ترک کردی. مامانی چقدر بزرگ شدی ها . ولی صورت مهربون و معصومت هنوز کوچولو . دیروز زندایی محدثه و دایی حسین رو پاگشا کردیم . مامان بابای زندایی هم بودن. تو هم که هی مزه ریختی و باهاشون دالی بازی کردی. خلاصه کبکت خروس می خوند. این هفته عروسی دوست خاله الهام ، آتنا هم هست. البته فقط خانومها رو دعوت کرده  یعنی خاله رویا و خاله مرضی و زندایی محدثه و من و رهام جون. حتما می ریم و حتما خیلی خوش میگذره. عشق مامان. 

یک آهنگ هست که  خاله رویا تو عروسی دایی حسین باهاش ترکی می رقصید تو عاشق اون آهنگی هی اونو می گذاری و باهاش می رقصی. رقصتم اینطوریه که یک دستت موبایله که داره آهنگ می خونه و هی دور خودت می چرخی تا سرت گیج بره و بیفتی زمین. ای جانم.

از همه خبرها مهمتر هم این که روز 27 مهرماه تولد بابا فرشید و سالگرد ازدواج مامان و بابا بود. و مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه سمانه و سروین و مهرسا جون هم اومدن خونمون. و زحمت کشیدن برای بابا و مامان کادو و گل و کیک آوردن که کلی خوش گذشت حالا عکساشم برات می گذارم. خیلی خوب بود. تو هم که دیگه دنیا به کامت بود که عمه و نی نی و مامانی اومده بودن پیشت. 

انشالله که هزار سال این جشن ها باشه و همه به خوبی و خوشی دور هم جمع باشن. دوست دارم زندگی من.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

امیرღعطیه
29 مهر 91 22:36
اخی خیلی نازه این اقاکوچولومن که دیگه نمی تونم ازش دل بکنم وهمش میای وبتون تاعکساشوببینم


شما خیلی لطف دارین . انشالله که روزیتون بشه
مامانی
30 مهر 91 7:04
سلامممممممممممممممممممممم مامانی قربون پسل نازتتتتتت

بیا بروزم


سلام شقایق جونم. مرسیییییییی. خدا نکنه. اومدمممم
رویا مامان باران
2 آبان 91 0:46
سالگرد ازدواجتون مبارک


سلام خیلی مممنون عزیزم.
مرسی که به ما سر زدین.
lمامان اتنا
3 آبان 91 1:39
ماشالله به این گل پسر مامان پروانه دیدی ؟مامانی داره یواش یواش از همه نگرانی هات کم میشه .راستی سالگرد یکی شدنتون هم مبارک ایشالله کنار هم شاد وسلامت باشید.


اره خاله جون الهی شکر حرف می زنه عین بلبل برام تازه شعر هم می خونه. ممنون که بهمون سر زدی عزیزم