رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

خاطرات خوب شب عید قربان

1391/8/11 1:19
نویسنده : مامان پروانه
796 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگل ترین و مهربونترین پسر دنیا

عزیز دلم فدات بشم مامانی. این روزها کلی خبر بود ها نه؟

عید قربان مبارک

اول اینکه هفته پیش با هم دیگه مامان و پسری رفتیم عروسی آتنا دوست خاله الهام پسرم اونجا کلی برامون رقصید و شیطونی کرد. یک کار با مزه گل پسرم اینه که هر جا که دستشوییش کثیف باشه ( کثیف که چه عرض کنم باب میل آقا نباشه) اصلا کارشو نمی کنه. اینقدر خودشو نگه می داره تا بیاد خونه. اینم کارهای آقا رهام دیگه. اینم عکس رهام و سارینا دختر خالش توی عروسی:

 بعد روز 5 شنبه هم که رفتیم تولد سروین جون و مهرسا جون . کجا؟ رستوران هرمز توی خیابان خردمند. وای  که چقدر عالی بود و چقدر خوش گذشت دست عمه سمانه و عمو سعید درد نکنه که یک شب به یاد ماندنی واسه همه ما درست کردند. حالا عکسهاشم می گذارم براتون. هم شام بود و هم اجرای موسیقی زنده. خیلی خوش گذشت پسر مامان هم که خیلی خوشگل شده بود .

اینم سروین جون دخترعمه رهام (اخ که الهی من فدات بشم خاله)

رهام و مامانی جون و بابایی جون (پدری)

این خانومهای خوشگل هم از راست به چش اول ریحانه خانم گل نوه خاله بابای رهام بعد مهرسا جون خواهر سروین خانم دختر عمه رهام (که رهام تو دار دنیا همین دو تا دختر عمه رو داره) بعدی هم پرنسس خانم نیلوفرجون هستن که خواهر ریحانه جون.

همش تو دلم گفتم الانه که این پسره چشم بخوره. گفتم براش صدقه می دم. روز جمعه بابایی داشت لوستر خونه رو تعمیر می کرد اورده بودش پایین. رهام هم دنده عقب رفت افتاد روی لوستر و پشت پاشنه پاش زخم شد. خلاصه اینطوری شده که اقا رهام کلا انگار که زخم شمشیر خورده دیگه پاشو زمین نمی گذاره. البته از حق نگذریم خیلی خون اومد ولی خوب دیگه حالا یک زخم کوچیک که این اداها رو نداره عزیزمممممممممم.

بابایی رفت پنبه و بتادین و چسب خرید آورد. خلاصه تا امروز که خیلی ناز کرده ولی به نظر می اومد که امروز بهتره. انشاله که زوتر خوب بشی ناز پسرم.

رهامم بهترین و زیباترین و مهربونترین و با احساس ترین و رویایی ترین چیزی که خدا می تونسته به من بده رو داده. خدا لطفش رو به من تموم کرده یعنی این رحمتی که خدا به من داده رو با دنیا نمی تونم عوضش کنم. من اگه تا اخر دنیا هم از خدا تشکر کنم بازم کم کردم. واقعا نمی تونم بگم که چقدر دوست دارم و چقدر خدا رو به خاطر داشتن تو شاکرم. 

دیشب داشت تلویزیون تشیع پیکر 7 تا خلبان دوران جنگ رو نشون می  داد و بی اختیار اشکهام سرازیر شد. تو تا اشکهای منو دیدی اینقدر ناراحت شدی که نگو و نپرس و هی گفتی گریه نه. اخ من فدات بشم که اینقدر مهربون و نازی عزیز دلم. خیلی دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

lمامان اتنا
7 آبان 91 11:18
عزیزم ایشالله چشم بد از پسرمون دور باشههمون لحظه یه صدقه تو رستوران باید براش کنار میزاشتی خدارو شکر به خیر گذشت.فوری عکساشو بزار مامانی دلم تنگ شده
مامان اتنا
12 آبان 91 11:10
ای کاش احساسی به اسم دلتنگی وجود نداشت که باعث بشه مزاحمت بشم.
مامان اتنا
12 آبان 91 11:11
سلام خوبید؟عیدتون مبارک. وای عزیزم من که عاشقتم هوای مامانو داشته باش همیشه پسر طلا
مامان اتنا
13 آبان 91 14:09
سلام مامان پروانه جون عید زیباتون مبارک باشه .شاد وخندون باشی ابجی خوبم


سلام اتنا جونم. الهی که همبشه برات عید باشه. بازم تبریک میگم عزیزم. عشق من نگین جونمو ببوس
مامان اتنا
15 آبان 91 14:42
مرسی عزیزم از لطفت خدا مامان گله تو هم رحمت کنه ودعای خیرش بدرقه راهت .
شقایق(مامان محمد ارشان)
15 آبان 91 19:02
وااااااااااااااااااااای چه پسمل خوشلی
حسابی خوش گذشته ها؟
همیشه شاد باشی ناز خاله


ممنون خاله جون. پسرخاله منو ببوس.
مامانی
19 آبان 91 7:22
سلام عزیزم خوبی مامانی؟ بروزم من و پسلی منتظرتیم
...............
22 آبان 91 14:57
che pesar naziiiiiii


سلام کاش اسمتون و سایتتون رو نوشته بودین
مامان شایان
22 آبان 91 22:50
اوف فدای ژست گرفتنت خوشگله.
tahmineh
24 آبان 91 15:42
che pesar naziiiiiiiiiiiiii elahi hamishe zende bashi
...............
3 آذر 91 14:23
man ye dostam ke be velag ghashang shoma sar zadam.........


خوش اومدین .