دومین سالگرد مادرجون
حرف های تنهایی چیزی نیست که در عطش نگاهم این روزهایی بی تویی خوانده شود...
سخت میگذرد این نبودنت...
این بی کسی هایم...
این لبخندهای مصنوعی و این ... شادمانی های ساختگی ...
زجرم میدهد ...
تا کی تاب بیاروم نمی دانم
و من هنوز عاشق آن"با تو بودن های بی پایانم" در این "بی تو بودن های ناگزیر"
نمیدانم چرا رفتی؟!
نمیدانم چرا !! شاید خطا کردم
و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا ؟! تا کی ؟! برای چه ؟!
ولی رفتی ...
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
تمام بالهایش غرق اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد ...
دومین سالگرد مامان مهربونم بود . چه تلخ و چه زود گذشت...........