رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

سلام فرشته آسمونی مامان

1391/12/14 1:34
نویسنده : مامان پروانه
291 بازدید
اشتراک گذاری

نازنین پسرم 

بهترینم ، شیرین زبونم. چقدر خبرهای خوب دارم برات قشنگم. اول اینکه تولد عمه سمانه و مهرسا جون بود (6 و 7 اسفند) تولدشون مبارک. من و تو بابایی رفتیم خونشون و تو کلی با صندوق مهرسا بازی کردی. مهرسا یک صندوق داره که مثل مال فروشگاه شهرونده و تو عاشقشی همش با اون بازی می کنی . جدیدا هر چی گیرت می اد که شبیه تلفنه از جمله بارکد خون این دستگاه صندوق رو میگذاری در گوشت و میگی الو سلام خوبی؟ خدا فظ. ای دورت بگردم من. بعد میگی مامان بیا با تو کار دارن بعد من میگم کیه میگی دوستت. قربون او بازی کردنت بشم من.

اره یک شب هم رفتیم خونه عمه شیرین بابا که از مکه آمده بودند و کلی اونجا با بچه ها بازی کردی و خوش گذرونی و دیگه نمیخواستی برگردی. میگفتی همین جا باشیم. بهت گفتم باشه من و بابا میریم تو بمون گفتی نه باید تو هم بمونی خلاصه به زور راضیت کردم که بیایی و یک روز دیگه بری با نیلوفر بازی کنی.

یک کار جالب دیگه اتم این بود که وقتی مامانی و بابایی از کربلا اومده بودن و دم خونشون چراغونی کرده بودند بعد از یک هفته که رفتی خونشون به بابایی گفتی چرا چراغونی رو برداشتین " چلا چلاغونی لو بل داشتین؟" بعد که رفتیم خونه عمه شیرین کلی ذوق کردی که چراغونی دارن. هر روز ازم می پرسی که عمه شیرین دم خونشون چراغونیه؟ مامانی چرا در خونشون چراغونی نیست؟

خبر مهمه این بود که پدرجون شمال یک خونه خوشگل گرفته. من و تو هم با خاله الهام و خاله مرضی و سارینا و عرشیا روز چهارشنیه با پدرجون رفتیم شمال که کمک پدر جون خونشو بچینیم. رهام جونم اینقدر به تو خوش گذشت که همش می ترسیدی که برگردیم . میگفتی مامانی همین جا بمونیم.

شب اول که رفتیم خونه عموی مامان پروانه که کلی با اسباب بازی های نوه اشون بازی کردی تا حدی که ساعت یک به زور و گریه خوابوندمت. یادش بخیر ما هم وقتی بچه بودیم و خونه عموم می رفتیم چقدر کیف می کردیم. رهام  جونم ما کلی بچه جقل و بقل بودیم یک عالمه یعنی وقتی ما و دختر عموها و دختر عمه ها جمع می شدیم نزدیک 15 -20 تا بجه بودیم چقدر بهمون خوش میگذشت مامان از تاپ بازی بگیر تا کش بازی و قایم باشک. مامانی دلم برات می سوزه یعنی واسه همه بچه های این دوره که طفلی ها نه جای بازی دارن نه همبازی. همش توی آپارتمان 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

فرداش روز 5 شنبه رفتیم خونه پدرجون که جلوی خونشون یک فضای باز مثل پارک بود و یک تاپ خوشگل هم اونجا بود که کلی با سارینا و عرشیا و روهینا آتیش سوزوندین. بعد دیدی که ماشین پدرچون و دایی پویا اونجاست رهام اگه بدونی چیکار میکردی هی از این ماشین پیاده میشدی تو اون ماشین از اون به این هی در صندوق عقب رو می زنی هی در باک بنزین رو می زدی هی چراغ رو روشن میکردی هی برف پاک کن می زدی خلاصه عزیزم تمام 5 شنبه و جمعه تو توی ماشین بودی. و اصلا کاری به بچه ها دیگه نداشتی. با گریه آوردمت یک لقمه غذا بهت دادم. اینقدر اشک ریختی که دلم برات کباب شد مامانی. تازه توی خونه هم همش روی موتور سارینا سوار بودی. رهامم منتها اینقدر کار داشتم که وقت نکردم که ازت عکس بندازم. ببخش مامانی. روز جمعه هم برگشتیم پیش بابا فرشید و خلاصه روز از نو و روزی از نو. 

این جمعه ولیمه مامانیه. می دونی ولیمه چیه؟ هر کس که میره زیارت اقوام رو دعوت می کنه که همه دور هم جمع باشن و غذا بخورن. مامانی و بابایی هم چون از کربلا اومدن قرار شده که جمعه ولیمه اشون باشه. خوش به حال ما.

شب حمعه هم قراره تولد سارینای خاله الهام باشه و بریم خونه پدر جون. مامان جان ساریناو خاله الهام با پدر جون زندگی میکنن. دعا میکم از ته دلم که هیچ بچه ای بی پدر و مادر بزرگ نشه و اون پدر و مادرهای بد هم خدا به راه راست هدایتشون کنه. مخصوصا بابای سارینا جون رو. مامان می دونی خیلی دلم براش می سوزه . اون اصلا معنی پدر رو نمی دونه اخه باباش هیچ وقت براش پدری نکرده. خدا کنه یک روزی سرش به سنگ بخوره.

 

 

می خوام بگم بی تو میمیرم

می خوام بگم تو دنیای منی ..

می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..

می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!

می خوام بگم شدی مجنون عشقم …

می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !

می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم

می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …

می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..

می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!

می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!

می خوام بگم مثل نفسی برام

نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست

می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان اتنا
19 اسفند 91 12:30
تولد عزیزان هم مبارک وهورااااااااااااا
مامان اتنا
19 اسفند 91 12:31
زیارت مامان جون هم قبول


ممنون عزیزم انشالله قسمت شما بشه