شکار لحظه ها
من داشتم تو آشپزخانه کار می کردم دیدم صدای گل پسر نمی یاد. برگشتم دیدم به این شکل دارن مطالعه می کنن ایشون :
مجله نبات کوچولو که رهام خیلی دوستش داره .
هفته گذشته رهام جون هوا همش برفی و بارانی بود. فرصت رو غنیمت شمردیم و باهم دیگه حسابی خونه تکونی کردیم و تقریبا کارامون تموم شده. آشپزخانه و اتاقها و پرده ها و شیشه ها حسابی برق افتادن ولی از ترس تو اصلا اونور پنجره رو تمیز نکردیم اخه من که حریف تو نمی شم که بری یک طرف دیگه گفتم پنجره رو باز کنم تو سرما می خوری. این روزها هم که به خاطر فصل بهار طبق معمول هر سال حساسیت داری و چشماتو میخارونی و عطسه میکنی و آب ریزش. بابا برات شربت زادیتن خریده که بهت بدم. امشب خیلی خواب الو بودی زود خوابیدی. دوست دارم پسر قشنگم. برگ گلم.
اینم یک شکار لحظه های دیگه مربوط به 22 اسفند که چشم مامان رو دور دیدی شیطونک من