رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

نوشتهایی برای پسر نازم

1395/2/28 15:41
نویسنده : مامان پروانه
553 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر مهربونم 

سلام آقای من بهترین پسر دنیا

پسرم امروز که دارم برات این نوشته ها رو می نویسم اخرین روز مدرسه ات توی پیش دبستانی بود. چقدر زود گذشت نازنین مامان. چقدر خوب بود که پسرم بزرگ شده. چقدر شیرینه که شاهد رشد و تعالی تو هستم. رهامم مامان تمام زندگیش بخاطره توأیه. رهامم خیلی دوست دارم

چقدر روزگار باتو بہتره برام. چقدر شیرینی دارے. چقدر آرامش میگیرم ازتشته زیبای مامان مدتی بود برات ننوشته بودم. حالا میخوام با عکسها خلا این مدت رو برات بنویسم

رهام جونی و ارغوان خانم دختر دایی رهامی که اینجا تقریبا 3 ماهشه 

پارک آب و آتش که خیلی وقتها با هم میریم که رهام جونم دوچرخه سواری کنه 

اینم آخرین عکس از زمانی که مهدکودک می رفتی عزیز دلم تابستان 1394

شهربازی بیلینو پسرم حسابی کیف کرد

کلاس شطرنج میرفتی و با علاقه با مامان بازی میکنی مامان همش می بازه و پسرش همش برنده میشه گاهی بهم میگی مامان بیا مثلا من باختم که تو ناراحت نشی و هی خودتو می بازونی

 

کتابهای پیش دبستانی بچم آغاز سال تحصیلی 1394-95

روز اول مهر 1394

خانم گودرزی معلم مهربون پیش دبستانی و کلاس درس رهام 

اینم شهربازی به مناسبت بازگشایی مدارس شهربازی الماس هروی

پسرم در حال مشق نوشتن

اینم روز ورزشت عزیزکم

اینم تیپی که کلی دوستش داری با سوت و تفنگ 

محرم سال 1394

اصفهان آذرماه 1394

کرمان باغ شازده آذرماه 1394

رهام روی لنج ماشین بر از بندرعباس به سمت قشم آذرماه 1394

قشم کنار خلیج فارس

قشم توی هتل خلیج فارس شبه پشتت دریاست واسه همین سیاه شده ولی خیلی دوست دارم این عکستو

شیراز آذرماه 1394

شاگرد نمونه زبان با خام هادی معلم زبانت آبانماه 1394

اینم همکلاسی هات از راست به چپ بردیا ، رادین، مانی حسن زاده، کیارش، محمد حسین، ایلیا، آروین، محمد مهدی ، رهام جون، عرشیا، طاها.

کاردستی چهار فصل 

پاساژ گلستان

مامان جان مدرسه متوجه شد که چشمات ضعیفه و من اصلا باورم نمیشد چقدر خودمو سرزنش کردم که زودتر متوجه نشدم. این اولین روزیه که عینک زدی 

رهام و خونه سازی با پتو صندلی

درخت کریسمس پاساژ پالادیوم

پاساژ پالادیوم

اینم خونه سازی آقا طلا

اینجا رستوران آذریه که دیماه 1394 رفته بودیم . چقده کیف کردی . همیشه میگی مامان برام سه تا تولد بگیر یکی تو خونه یکی تو مدرسه و یکی هم تو رستوران مثلا این تولد توی رستورانت بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)