رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

شب نوشته_خبرهای این هفته

1391/5/18 10:18
نویسنده : مامان پروانه
526 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امید مامانی

پسر قشنگم از هفته پیش که با هم رفتیم سر کار مامان خیلی کارا کردیم با همدیگر. یک روز با همدیگر رفتیم مهد کودک گلدونه ببینم چطوریه؟ دیدم خوبه با اینکه گرونه ولی خوبه تو هم که اینقدر مهربون و خونگرمی که هنوز هیچی نشده رفتی باهاشون شروع کردی بازی کردن.

بعد با بابا تصمیم گرفتیم که اگه کار مامان درست شد ، صبحها تو رو با خودم ببرم و بابا ما رو برسونه . یعنی یک مهد نزدیک محل کارم پیدا کنم و تو رو نزدیک خودم بگذارم مهدکه هم در طول روز بهت بتونم سر بزنم هم اینکه عصر ساعت سه و نیم با هم با آژانس برگردیم. اینطوری مامان دیگه دلم شور نمی زنه که زود بیام تو رو بردارم و خیلی بهتره.

یک روز هم با هم رفتیم آرایشگاه که مامانی خوشگل بشه می خوایم بریم عروسی دایی حسین. نزدیک دو ساعتی که اونحا بودیم تو فقط با ماشین هات که با خودت آورده بودیشون بازی می کردی . بعد هم خانوم آرایشگر پسرش که حدودا 4 سالش بود رو آروده بود و کلی میخواستی باهاش بازی کنی ولی اون مثل اینکه خیلی خودخواه و لوس بود چون هی می رفت با ادم بزرگها بازی می کرد و اسباب بازیهاشو به تو نمی داد. خلاصه اونحا نهارتم خوردی و باهم برگشتیم خونه

یک روز هم با هم رفتیم خیاطی ، البته دو روز یعنی یک بار رفتیم واسه پرو و یک روز هم روز هم رفتیم لباس رو تحویل گرفتیم.

تازه یک روز هم رفتیم برای گل پسرم لباس خریدم برای عروسی دایی جون. آخه می دونی عزیزم اون لباس قبلی هات برات کوتاه شده و تازه نمیشه که لباس تکراری بپوشه یکی یک دونه مامان.

یک اتفاق خیلی مهم هم افتاد و اون این بود که عمه سمانه زایمان کرد. البته یک هفته زودتر از موعدش روز دوم اردیبهشت ، یک دختر به اسم سروین که قیافه اش فتوکپی خواهرش مهرساست. آخه مامانی همه که مثل تو عروسک نمی شن. البته اینها مهم نیست ایشالله که عاقبت به خیر بشه و خوشبخت باشه و بچه خوبی برای مامان و باباش باشه.

قراره پنج شنبه بریم شمال که روز جمعه حنابندان و شنبه عروسی دایی حسین و زندایی جونه، براشون آرزوی خوشبختی می کنم و ایشالله خدا به وقتش یک نی نی قشنگ و سالم بهشون بده. آخه زندایی توی بیمارستان مادران پرستار نی نی هاست. زبان

راستی دوست مامانی هم از تایلند ، برات یک دست لباس خوشگل محلی آورده که عکسش رو برات می گذارم. وای که وقتی این لباس رو پوشیده بودی می خواستم بخورمت. هی میگفتی کلاه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سمانه
6 اردیبهشت 91 3:52
به به چه گل پسر ناز و شیرینی و چه صورت دل نشینی داره واقعا" که اقاس خدا براتون نگه داره ممنون که به ما سر زدین
مامان ا تنا
8 خرداد 91 12:48
این عکسو خیلی دوست دارم خداپشتش باشه همیشه.


قربونت برم مامانی جون. خدا عزیزانت رو برات نگهداره فدات بشم