رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

روز مادر 1391

1391/2/31 0:17
نویسنده : مامان پروانه
352 بازدید
اشتراک گذاری

سلام تمام امید زندگیم

مامان الهی دورت بگرده. همه چیز و همه کس منی تو خدا تو فرشته ناز رو به من هدیه داد تا من طعم شیرین مادر بودن رو حس کنم. طعمی رو که هیچ کس تا در اون قرار نگیره نمی فهمدش مثل بقیه چیزها. مامانی از اینکه مادر توام به خودم می بالم تو بهترین هدیه بودی که خدا می تونست به یک بنده اش بده و به من داد. و به خاطر همین واقعا این روز رو به خودم تبریک میگم.

و حسرت می خورم به خاطر اینکه خودم مادر عزیزم رو از دست دادم مادری که به معنای واقعی مادر بود کسی که بهترین دوست بهترین پشتیبان بهترین هم زبون و هرچی بگم کم گفتم از خوبی هاش از اینکه چقدر صبور و چقدر مهربون بود . انشالله که با فاطمه زهرا همنشین باشه و به ازای دردهایی که توی این دنیا کشید خداوند اون دنیا صد برابر بهش نیکی عطا کنه. کاش بود و می دید که این به قول خودش چراغ دلم روز به روز بزرگتر میشه و شیرین تر و هر روز که بزرگتر میشه من بیشتر می فهمم که مادر بودن یعنی چی. مادری که 7 تا بچه بزرگ کرد بی آنکه حتی یکبار بهشون نازک تر از گل بگه. دریغ از اینکه یکبار ما خواهر برادر ها رو تنبیه کنه. همیشه با زبون خوش و با نرمی مثل یک هم سن و سال خودمون باهامون برخورد میکرد اون یک فرشته بود برای همین خدا زود بردش پیش خودش. ولی مامان متاسفانه نمی دونم چرا من زیاد بهش نبردم انقدر که اون خوب بود من با تو خوب نیستم یعنی می دونی از خودم راضی نیستم . گاهی اوقات که کلافم می کنی سرت داد می زنم به جای اینکه صبوری کنم . دعا می کنم که خدا تو این روز عزیز بهم صبر بیشتری بده تا بتونم مامان بهتری برات باشم نازنینم.

از این روزها برات بگم که فعلا بابایی هی می ره نمایشگاه کتاب و وقتی هم می اد خونه خوب واقعا خسته است هم کار اداره و هم مسئولیت هایی که اونجا داره و هم نمایشگاه. با اینحال امروز تا بهش گفتم بریم بیرون برای مادرت چیزی بخریم که رهام هم یه هوایی تازه کنه مخالفت نکرد و تا رفتیم بیرون و برگشتم ساعت ما 10 شب بود. طفلی شام خورد و خوابید. اما شما کبکت خروس می خوند هم ماشین سواری هم ماشین بازی با ماشین جدید بابا. وقتی هم اومدی خونه عین اقاها رفتی خودت ماست رو از تو یخچال برداشتی نشستی خوردی. شامتم خوردی و کلی کیف کردی. رهام می دونی تو عاشق بیرون رفتنی عین مامانت وقتی می ری بیرون دیگه دنیا بر وفق مرادته. منم که در خدمت حاضرم . این روزها که هوا خوبه بیشتر با هم بیرون می ریم. روز یکشنبه گذشته با هم رفتیم پیش دکتر حسینی برای چک آپ دو ماه یکبارت. خدا رو شکر گفت همه چیز خوبه ولی داروهای لوزتو باید تا دو ماه دیگه باز استفاده کنیم و ویتامین هاتم دو تاشو عوض کرد که پسرم هر روز سر حال تر و با نشاط تر باشه. حالا باید باز دوباره تیرماه بریم پیش آقای دکتر.

رهام عزیزم فردا که پنج شنبه است قراره که ناهار من و تو بریم خونه پدر جون .آخه خاله الهام به قول خودش می خواد به جای مادرجون خدا بیامرز برای زندایی محدثه مهمونی بگیره . خلاصه من و تو و خاله مرضیه و خاله رویا با زندایی فردا میخوایم با هم جشن بگیریم و شام هم میخوایم بریم خونه عمو اکبر بابا که هر سال روز مادر می ریم که دور هم جمع باشیم. حتما فردا خیلی خوش میگذره.

خدا همه مادرها رو سلامتی و طول عمر بده و اونهایی که نیستن رو قرین رحمت قرار بده. خوش به حال اونها که مادر دارن و امیدوارم همه قدر مادرهاشونو بدونن.

پسر عزیزم دوستت دارم و جای خالی هر کس و هر چیزی رو با وجود تو پر می کنم تو برای من با ارزش ترین چیز تو زندگیمی که حاضرم جونم رو فداش کنم . امیدوارم عاقبت به خیر بشی و فرزند خوبی برای من و بابا باشی و مایه سرفرازی ما باشی بهترینم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی
25 اردیبهشت 91 6:58
روز مادر مبارک