رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

خاطرات این هفته و مریضی گل پسرم

1391/2/30 1:14
نویسنده : مامان پروانه
358 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین مامان

الهی دورت بگردم . عزیز دل مامان می دونی چی شده؟؟؟ هیچی گل پسرم مریض شده. دردت به دلم مامان.

بگذار از هفته پیش بگم :هفته پیش که روز مادر بود: روز پنج شنبه که رفتیم خونه پدر جون و با خاله مرضیه و خاله الهام و خاله رویا زندایی محدثه جون ، برای خودمون جشن گرفتیم و جای مادرجون رو خالی کردیم تو هم کلی بازی کردی و ناهار دلمه خوردیم طفلکی سارینا دختر خالت مریض بود ولی شما همش از هم دور بودین اخه اصلا ابتون توی یک جوب نمی ره و همش هم تقصیر شماست آقا رهام همش اون طفلی رو می زنی. مامانی اخه چرا موهاشو می کشی؟

بعد شام رفتیم خونه عمو اکبر که اونجا عمه شیرین و عمه فریده و مامان بزرگ اینها بودن و مامان بزرگ ماکارانی و کتلت درست کرده بود و تو هم کلی خوردی. جمعه هم که با بابا رفتیم هفت حوض که برای مامان بزرگت یک چیزی بخریم که اینقدر گرون بود و بدرد نخور تصمیم گرفتیم که یک کیف براش بخریم. و شبش هم رفتیم خونشون و کادو رو دادیم بهش. به نظر می اومد که خوشش اومده  ، حتما همینطوره.

روز شنبه هم که اصل روز مادر بود با خاله الهام و زندایی محدثه و پدرجون رفتیم دنبال خاله مرضیه و رفتیم آرامگاه سر مزار مادرجون و روز مادر رو پیشش بودیم. تو هم اونجا با سنگهایی که کنار مزاره و هر دفعه می ریم اونجا کلی باهاشون بازی میکنی کلی تو سر و کله ما زدی و طفلی سارینا هی این سنگ ها رو ور می داری پرت می کنی اینور اونور.

خلاصه گذشت تا روز سه شنبه دیدم اقا رهام یک کم سرماخورده از شربت های سرماخوردگی که خونه داشتیم بهت دادم دیدم روز چهارشنبه بدتر شدی ایندفعه انتی بیوتیک هم بهت دادم که ببینم بهتر می شی یا نه ؟ تب هم که نداشتی نه خوب می شی نه بدتر بعد هم که پنج شنبه جمعه بود همش حالت بد بود.

روز چهارشنبه شب خاله اینها می خواستن برن باشگاه شرکت نفت الهیه که وقتی به بابا گفتم گفت باشه بریم و رفتیم و خیلی خوش گذشت ولی تو چون سرما خورده بودی همش تو بغل مامان نشسته بودی هرچی بردمت تاب و سرسره سوار بشی جیغ کشییدی و ترسیدی. آخه پسرم پس تو کی میخوای مرد بشی و نترسی و با اسباب بازی های پارک بازی کنی. خلاصه پنج شنبه و جمعه حالت بد بود تا عصر جمعه که دختر دایی بابا معصومه جون و بچه هاش اومدن پیشمون و تو با بچه هاشون کلی بازی کردی و اصلا مریضیت یادت رفت . بعد هم که رفتن دیدم خدا رو شکر بهتری . میخواستم صبح ببرمت دکتر ولی دیدم بهتر شدی. خدا رو شکر دیگه دکتر نبردمت . ولی سرفه های بدی می کنی ایشالله که زودتر خوب بشی.

درد و بلات مال دشمنات عزیزم. دعا می کنم که زود زود خوب بشی . این چند شب که نگذاشتی ما بخوابیم. ولی انگاری امشب قصد داری بخوابی قربونت بره مامان. شبت به خیر خوابهای خوب ببینی عزیزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان اتنا
30 اردیبهشت 91 12:20
سلام عزیزم بلا به دور همیشه میگم درد وبلای بچه ها بیاد برای ما مامان باباها عزیزم مواظبش باش سرفه هاش کهنه نشه بمونه تو سینش.ایشالاه زود زود خوب بشه.


قربونت برم مامان اتنا جون. اره بخدا همش دارم سر ساعت آنتی بیوتیکش رو می دم و یک شربت سرفه هست که مخصوص سرفه است گیاهی مال گیاه آویشن خیلی عالیه تا اونو بهش می دم سرفه اش قطع می شه. انشالله که زودتر خوب بشه. خدا عزیز شما رو هم نگهداره.
رویا مامان باران
31 اردیبهشت 91 11:49
آخی نی نی خدا کنه زودتر خوب بشی مامانش زیاد غصه نخور