5 روز مونده تا تولدت عزیزم
سلام نازدونه مامان
دردونه پسرم که میخوام همه دنیا رو یکجا فدای اون چشمای قشنگت کنم.
- خبر،خبر، مامان از کار بیکار شده شرکت مامان پروانه ورشکست شده و مامان اومده نشسته ور دل گل پسرش. خوب عیب نداره چه میشه کرد تو این وانفسا تنهاکسی که کبکش خروس میخونه رهام مامانه.
خدا بزرگه نازنینم. حتما مصلحتی توش بوده که ما ازش بی خبریم. فعلا که مامان تو خونه داره وب سایت طراحی می کنه و فعلا هم درامدش بدک نیست هی بخور و نمیر حالا تا بعد ببینیم چی پیش میآد
خوب از کار بگذریم تقریبا 5 روز مونده به تولد نازنین پسرم . وای خدا عین برق و باد این 3 سال گذشت. الهی که مامانی 120 ساله بشی گل نازم. قرار بود برات تولد بگیریم که نشد. حالا قراره شب جمعه مامانی و عمه سمانه بیان خونمون که برای گل پسرم یک جشن کوچولو بگیریم. قربونش برم من
رهام جونم دیگه کاملا می تونه تا 10 بشماره تازه تمام اعداد رو هم مخصوصا انگلیسی هاشو می تونه بخونه مثلا بهت میگم رهام بزن کانال 5 تلویزیون، می زنی. شماره ها رو هم از روی تلفن بهت میگم میگیری. چند روز پیش با خاله مرضی داشتی صحبت می کردی بعد خاله گفت رهام برام بشمار بعد که شماردی گفتی "شماره واسه چیه" ؟؟؟؟ اینقدر خالت قربون صدقه ات رفت که نگو.
امشب راستی یک سر هم رفتیم خونه مامانی واسه اینکه این مدت تو بهشون زحمت دادی ازشون تشکر کرده باشیم و برای تولدت هم دعوتشون کنیم. که تو خیلی ذوق کردی و کلی از سر و کول بابایی و مامانی رفتی بالا.
رهامم الان که ساعت 1:30 شبه از خواب بیدار شدی دیدی من پای کامپیوترم ، اومدی با خوشحالی گفتی مامان سلام. الهی دورت بگردم من منم که غرق بوست کردم و بردم خوابوندمت. گفتی مامان نرو پیش من باش گفتم الان میرم خاموش می کنم میام باشه تو بخواب. گفتی چشم و خوابیدی .
همه چیزمی تمام وجودمی دوست دارم نازنینم. الان میام پیشت