اولین قصه ای که گفتی
سلام عشقم
همه وجودمی عزیز دل مامان
پسر خوشگلم دیروز برای اولین بار برام قصه گفتی. ظهر که اومدیم با هم بخوابیم. بهم گفتی مامان برات قصه بگم، گفتم بله بگو: بعد قصه کدو قل قله زن رو برام گفتی اینطوری که یه پیرزنه لباساشو پوشید بقچه اشو برداشت رفت و رفت و رفت رسید به آقا گرگه بعد رفت و رفت و رفت رسید به آقا پلنگه بعد رفت ورفت و رفت رسید به آقا شیره اینجا که رسید گفتم به آقا شیره گفت بگذار برم پلو بخورم چلو بخورم یکدفعه زدی زیر گریه آی آی آی قصه مو خراب کردی ، چرا حرف زدی تو فقط گوش کن منم گفتم معذرت میخوام مامان ببخشید باشه از اول بگو ایندفعه گوش می دم خلاصه اینقدر با مزه برام تعریف کردی که نگو و نپرس دلم میخواست درسته بخورمت عشقم عزیزم شیرین زبونم. فدای اون قصه گفتنت بشم.
دیروز هم می اومدی میگفتی مامان یک صحبتی دارم باهات بعد میگفتم بگو میگفتی تو گوشت بگم. بعد تو گوشم میگفتی اول بریم سرزمین عجایب بعد بریم شهربازی بعد بریم باغ وحش و منم که غلغلکم می اومد هی میخندیدم و بعد تو دوباره میگفتی بگذار در گوشت یه چیزی بگم و هی میگفتی و هی میخندیدی. قربونت برم مننننننننننننن.