رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

اولین قصه ای که گفتی

1392/2/14 10:27
نویسنده : مامان پروانه
214 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

همه وجودمی عزیز دل مامان

پسر خوشگلم دیروز برای اولین بار برام قصه گفتی. ظهر که اومدیم با هم بخوابیم. بهم گفتی مامان برات قصه بگم، گفتم بله بگو: بعد قصه کدو قل قله زن رو برام گفتی اینطوری که یه پیرزنه لباساشو پوشید بقچه اشو برداشت رفت و رفت و رفت رسید به آقا گرگه بعد رفت و رفت و رفت رسید به آقا پلنگه بعد رفت  ورفت و رفت رسید به آقا شیره اینجا که رسید گفتم به آقا شیره گفت بگذار برم پلو بخورم چلو بخورم یکدفعه زدی زیر گریه آی آی آی قصه مو خراب کردی ، چرا حرف زدی تو فقط گوش کن منم گفتم معذرت میخوام مامان ببخشید باشه از اول بگو ایندفعه گوش می دم خلاصه اینقدر با مزه برام تعریف کردی که نگو و نپرس دلم میخواست درسته بخورمت عشقم عزیزم شیرین زبونم. فدای اون قصه گفتنت بشم.

دیروز هم می اومدی میگفتی مامان یک صحبتی دارم باهات بعد میگفتم بگو میگفتی تو گوشت بگم. بعد تو گوشم میگفتی اول بریم سرزمین عجایب بعد بریم شهربازی بعد بریم باغ وحش و منم که غلغلکم می اومد هی میخندیدم و بعد تو دوباره میگفتی بگذار در گوشت یه چیزی بگم و هی میگفتی و هی میخندیدی. قربونت برم مننننننننننننن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان امیر مهدی
15 اردیبهشت 92 10:49
مامان رهام جان سلام. من مامان امیر مهدی هستم روز مادر رو با تمام وجود به شما و همه مادرای مهربون دنیا تبریک می گم. از دوستی با شما خوشحال می شم به افتخار همه مادرای دلسوز که جز لبخند قشنگ بچه هاشون چیزی نمی خوان.


سلام مامان امیر مهدی جان. متاسفانه نمی تونم توی سایتتون برم. لطفا بازم به من سر بزنید تا بتونم لینکتون کنم. منم بهتون تبریک میگم عزیزم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
15 اردیبهشت 92 13:05
ای جووووووووووووووووووووووووووووووووووونم
بوس بوس ب اون قیافه نازت ک انقدر شیرین قصه میگی...


مرسی خاله جون. شرمنده می کنی
مامان شایان
21 اردیبهشت 92 23:28
سلام عزیزم. ببخشید دیر به دیر بهتون سر میزنم .بخاطر شغلم خیلی گرفتارم.حتی روزهای نعطیلم میرم سرکار.