رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

ننوشته ها از قبل

1393/10/24 14:06
نویسنده : مامان پروانه
965 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین پسرم

نازنین مامان ، گل همیشه بهار من خیلی وقته برات ننوشتم شاید تنبل شدم شایدم دل و دماغ نداشتم ولی کلی برات عکس گرفتم که خودش گویای همه چیزه  نفسم مامان بی تو زندگی برام هیچ معنی نداره. شیرین ترینم همه کسم مامانم 

نمی دونی چقدر بودنت بهم انرژی می ده.

رهامم از اردیبهشت تا آخر آبان می رفتی مهد پایه پیش دبستانی یک ولی طبق معمول هر سال اینقدر مریض شدی که دکتر گفت بهتره که نری . فعلا با مامان گاهی خونه ای و روزهایی که مامان میره سرکار میری خونه مامان بزرگ  و بابابزرگ و کلی باهاشون بازی می کنی. تازه کلی هم سروین دختر عمه ات رو اذیت می کنی و بهش زور میگی. خدا نکنه که مامان سروین رو بغل کنه دیگه واویلاست...

حالا به ترتیب این عکسها رو برات توضیح می دم.

تو  این عکس داری کمربندت رو نشون می دی ، رفته بودیم kids citry برات لباس خریدم اومدی خونه کردی تنت و باهاش عکس انداختی. الهی مامان به قربونت که هر چی می پوشی عین عروسک میشی هلوی پوست کنده من.

 

اینجا روز اول مهره که داری میری مهد کودک عین یه دسته گل که مامان توی آسانسور ازت عکس انداخته . وای مامان کی میشه لباس دامادی بپوشی کی میشه بفرستم بری دانشگاه . یعنی من زنده ام که ببینم تو همیشه موفقی ....بغل

اینجا با مامان رفته بودی خرید و تا به این مغازه اسباب بازی فروشی می رسیم میگی مامان پول داری من سوار بشم میگم باشه بیا پول برو  خودت از آقاهه پول خرد بگیر. عین بچه مثبت ها میری توی مغازه پول رو میگیری و از اونجاییکه خیلی خجالتی هستی عین جت میای بیرون که نکنه کسی چیزی بهت بگه. زودی سوار میشی.

درد و بلات به  جونم فدای اون خنده های قشنگت

اینجا رفته بودیم قم . رسیدی توی حیاط حرم گفتی مامان بیا از من عکس بگیر برای وب لاگ ببین چقدر خوشگلم

آخ مامان فدات بشههههه آفتاب بود خیلی گرمت بوداخمت ماله آفتابه که خورده توی چشمات میگی مامان زود بگیر

اینجا هم که مشغول ماشین بازی ، کار مورد علاقه ات که اکثر وقتها که خونه ای یا پای تلویزیون و شبکه پویا هستی و یا داری ماشین بازی می کنی.

این دیگه توضیح نداره فدای تیپت بشم که اینقدر خوشگلی و  خوشگل میخندی

برات حوله لباسی خریدم ، نمی دونی چقدر ذوق کرده بودی. تا حالا با حوله نوزادی ات خشکت می کردم. وای رهام خودت رنگ زرد رو انتخاب کردی میگی همه چیز باید زرد باشه آخه من طرفدار تیم سپاهان هستم دیگه.

اومدیم خونه کلی کیف کردی تنت کردی و بازی کردی. اخه شبیه لباس کاراته است واسه همین خیلی دوست داری. رفتی حموم گفتی مامان ببین چه هلو شدم ازم عکس بگیر . آخه نی نی به این قشنگی کی داره هههههههههه

 

 

اینجا حیاط پاساژ گلستانه که اکثرا میریم بخاطر سیب زمینی سرخ کرده هاش. تو خیلی دوست داری بخاطر تو میریم دیگه. آخه تو عشق منییییییمحبت

آخ من به قربون اون نقاشی ات که همش تخیلیه بهم گفتی مامان ببین من آدم فضایی کشیدممممم

 

این هم که دیگه توضیح نمی خواد سرزمین عجایب و بازی های جور و واجور که ازش سیر نمیشی

کیف کن مامان جون کاش آدم همیشه بچه باشه و با این چیزها خوشحال باشه

 

رهام جون تو عاشق شمع و تولد  و فوت کردنی منم برات روشن می کنم و تو فوت می کنی. رهامم خیلی دوست دارممممممممبوس

وقتی مامان داره تو آشپزخانه کار می کنه تو میای روی بار میشینی و هی برام زبون میریزی. بهم اینطوری اخم می کنی و بعد من بهت اخم می کنم و دوتایی میخندیم. تنهادلیل بودنم عاشقتممممم

 

رهام این تابلو رو توی حیاط مهد چسبونده بودن. از بچه ها پرسیده بودن که اگر کسی دوست نداشت باهات دوست باشه چیکار می کنی ؟ گفته بودی بهش می  گم باهام دوست باش وگرنه به خاله میگم هاااا ؟؟؟؟؟!!!!عصبانی

اینجا هم که بتمن شدی و برای جشن هالوین این لباس رو برات خریدم با یه تفنگ که عاشقشی 

اینجا اوایل آذرماهه که رفته بودیم چابهار با مامانی و بابایی و بابا و من و تو

اینجا دریای آزاد چابهاره چقدر قشنگ بود چقدر بهت خوش گذشت اینقدر بازی کردی و قایق سوار شدی  و کیف کردی که همش میگی بازم بریم

این عکس رو خودت از این پیشی سیاهه گرفتی و  دنبالش می کردی. نمی دونم چرا اینقدر گربه های چابهار لاغر و نحیف بودن مامانی

 

این عکس هم تو از مامان گرفتی . رهام بسیار عکاس خوبی هستی عالی عالی از من و بابا هم تو عکس میگیری

ماسه بازی مزه میده پسرم ؟؟؟؟؟بغل

ناهار خوشمزه تو رستوران نیرو هوایی

بالا رفتن از قلعه پرتغالی ها اینقدر سوال کردی که نگو و نپرس

اینجا داری برام نمک میریزی که من فدای قد و بالات برم

اینجا هم روی اسکله هستی دور سرت بگردم 

اینجا هم کنار پاساژ ها ست که کلی خسته بودی ولی پا به پای ما راه اومدی. یه پسر اونجا بود که گمونم یکی دو سال از خودت بزرگتر بود بهت گفت بیا با هم فوتبال بازی کنیم ما هم که دربست در خدمت تو یه چند دقیقه ای بازی کردی و هی گل خوردی و ما کلی بهت خندیدم اخه خیلی خوشگل می دویی خیلی با مزه بازی می کردی.

فرداش ک از اونجا باز رد شدیم گفتی مامان اون پسره کو من باهاش بازی کنم؟؟؟ قه قهه گفتم مامان اونکه اینجا وای نمایسته که هر وقت تو اومدی بازی کنه رفته خونشون اخمات رفت تو هممحبت

اینم توی هواپیما تو راه برگشت

 

نفسم هر وقت بیرون میریم یه مغازه اسباب بازی فروشی می بینی میشینی و دونه دونه ماشین هارو نگاه می کنی و داستان تعریف می کنی. خیلی خوردنی هستی گل نازم

اینجا ماشین هاتو چیدی رو زمین اومدی بهم گفتی مامان بیا از من و ماشین هام عکس بگیر

اینجا انواع و اقسام تفنگ ها رو ساختی ( البته تو رویای خودت و تخیل خودت اینها تفنگن) بعد موبایل مامانو گرفتی و عکس گرفتی ازشون. میگی تمام اسلحه آلمانی ها رو ساختم. منظورت از آلمانی ها ، همون بازیه که با بابا بعضی وقتها انجام می دی بازی کامپیوتری

رستوران تهران پاریس وایییییییی مامانی چقدر تو خواستنی هستی

 

فدای چشمات بشم که هر چی عکس ازت می اندازم چشمات سفید میشه 

آخ اینجا داری رعد و برق می زنی فقط من می دونم که چقدر شیرینی

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان و بابای فندق
24 دی 93 14:40
سلام خیلی نازه پسریتون خدا براتون حفظش کنه راستی یه سوال ؟؟ اون تیکه کاغذا چی بودن من متوجه نشدم؟؟ اگه با تبادل لینک هم موافقین بهم خبر بدین