رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

اردوی فتیله

سلام زندگی مامان ، عشقم، چراغ دلم مهربونترینم هفته گذشته سه شنبه قرار بود بری اردو با مهد کودکت، چند بار قبل که میخواستین برین هر بار شما یا مریض بودی یا ترسیدم که مریض بشی ولی ایندفعه خدا رو شکر حالت خوب بود و می تونستی بری.  خلاصه بهت گفتم رهامم باید بری تئاتر فتیله ، گفتی نه تئاتر نرم فقط فیتیله برم. گفتم باشه هر چی دوست داری برو. صبح لباس خوشگلات که با بابا برات خریدم و شامل یک شلوارک کرم و یک کفش فشن هست رو تنت کردم و عین دسته گل با هم رفتیم مهد. کلی سفارش کردم بهشون و خلاصه شما رفتین. نا گفته نماند که وقتی به خاله الهام گفتم رهام میخواد بره فتیله گفت یکی از آرزوهای دیرینه سارینا که دختر خاله الهامه هم اینه که بره فتیله، گفتیم ...
28 تير 1392

حرف دل مامانی

شکلات مامانی این متن رو از وبلاگ یکی از دوستات خوندم و خیلی خوشم اومد دقیقا حرف دل مامان پروانه بود ... رهام عزیزم،پسر مهربونم،نمیدونی چقدر دلتنگ تو هستم. با وجودیکه فقط 1 ساعت  از ندیدنت میگذرد اما دلم به اندازه یک دنیا برای تو تنگ شده. قشنگم نگاه معصومت را میپرستم ،  اما نمیدانستم که گاهی باید... میدونی عزیزم دوست ندارم بعضی جملات کامل بشن اما همیشه دلم میخواهد که تو بهترین ها رو داشته باشی.زیباترینم گاهی فکر میکنم که لیاقتت بالاتر از خیلی چیزهاست اما تو حالا  پیش من و برای من هستی دوست دارم تمام دنیا بی کم و کاست مال تو باشد. دلم میخواهد هیچگاه غصه را در چشمان زیبایت نبینم و بخاطر همین برای تو تلاش خواهم کرد. نگرا...
23 تير 1392

چراغ دل مامان

سلام عشق مامان، چراغ دلم ، مهربونم اینقدر برات ننوشتم که دل خودم برای نوشتن تنگ شده بود. عزیر دل مامان. اینقدر کارهای بامزه می کنی که آدم از دستت نمی دونه بخنده، قربون صدقه ات بره یا فدات بشه مهربون مامان . دیشب اومدی توی آشپزخانه هی یک دونه دستمال کاغذی بر می داری می سابی به کابینت ها و ماشین ظرفشویی و لباسشویی بعد میگم رهام اینقدر الکی دستمال ها را مصرف نکن، تند تند می سابی و میگی مامان همه کاراتو کردم همه جا رو تمیز کردم . همینطور که داشتی می گفتی در ماشین لباسشویی رو باز کرده بودی و داشتی توی درشو تمیز می کردی و خلاصه هی می گفتی مامان همه کاراتو کردم. (البته این کارو از بابا یاد گرفتی) تازه  می ری یک دستمال کاغذی ...
15 تير 1392

ننوشته ها

سلام نفس،سلام عشق، سلام امید زندگی مامان پروانه خیلی وقته برات ننوشتم عزیز دلم. هم خیلی کار داشتم و درگیر عروسی بودیم و سرکار خلاصه مامان  جون وقت نکردم عزیز دلم طبق معمول شما هم مریض بودی و مامانی زحمت کشید شما رو پیش یک دکتر دیگه برد نشون داد .دکتره برات عکس نوشت از لوزت که اگه مشکلی داره عمل کنیم. عکس رو گرفتیم باید ببریم روز سه شنبه نشون دکتر بدیم. این هفته هم عروسی پسر عمه بابا بود. آقا فواد و زهرا خانم که انشالله خوشبخت بشن. دیگه اینکه روز دو شنبه تولد آقا امام زمان هم که میریم خونه ریحانه و نیلوفرجون برای مولودی. دیگه دیگه دیگه آها دوباره داری میری مهد خیلی هم مهدتو دوست داری. اینی که میگم دوباره واسه اینه که هی دو روز میر...
15 تير 1392

مادر

ﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ  ﻭﻓﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ …  ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ  ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !!  ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ …  ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ …  ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ …  ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ  ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ …  ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ …  ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟  ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!!  ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ …  ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ …  ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!!  ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧ...
19 خرداد 1392

درد و دل مامانی

سلام امیدم، ستاره زندگی مامان باید ببخشید که بازم باید بنویسم که مریض شدی ، سرما خوردی. دیگه مامان کم آورده . فدات بشم آخه من حتی تو رو از خونه بیرون نبردم . همش دلم میخواد توی این هوای بهاری ببرمت با دوچرخه ات با ماشینت بازی کنی . ولی دو تایی زندونی شدیم. مامانم دردت به جونم عزیز دلم. جمعه دوباره تب شدید کردی. بردیمت بیمارستان پارس. دکتر گفت رهام جون جیشت می سوزه گفتی آره . دکتر هم گفت خوب عفونت اداریه برید آزمایش بدیدو. گفتم آقای دکتر دروغ میگه این نمی فهمه گفت رهام جان دستت می سوزه گفتی نه. گفت جیشت می سوزه گفتی آره. خلاصه رفتیم آزمایش دادیم . دوباره از دستت خون گرفتن که دردت به جونم عزیز دلم. گفتی مامان سوزنش خیلی درد داشت ولی خیلی آقا...
12 خرداد 1392

کارهای مهد کودک ناز پسرم

نفس مامان پروانه به نظرت این چیه؟ آره دیگه این کار دستی رهام جونمه. توی مهد کودک با مهتاب جون درست کرده. یک عینک خوشگل خوشگل. فدای دستات بشم من. اینم آموزش زبانته که البته خودت قبل از رفتن به مهد همه رو بلد بودی ...
7 خرداد 1392