رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

سلام فرشته آسمونی مامان

نازنین پسرم  بهترینم ، شیرین زبونم. چقدر خبرهای خوب دارم برات قشنگم. اول اینکه تولد عمه سمانه و مهرسا جون بود (6 و 7 اسفند) تولدشون مبارک. من و تو بابایی رفتیم خونشون و تو کلی با صندوق مهرسا بازی کردی. مهرسا یک صندوق داره که مثل مال فروشگاه شهرونده و تو عاشقشی همش با اون بازی می کنی . جدیدا هر چی گیرت می اد که شبیه تلفنه از جمله بارکد خون این دستگاه صندوق رو میگذاری در گوشت و میگی الو سلام خوبی؟ خدا فظ. ای دورت بگردم من. بعد میگی مامان بیا با تو کار دارن بعد من میگم کیه میگی دوستت. قربون او بازی کردنت بشم من. اره یک شب هم رفتیم خونه عمه شیرین بابا که از مکه آمده بودند و کلی اونجا با بچه ها بازی کردی و خوش گذرونی و دیگه نمیخواستی برگ...
14 اسفند 1391

سلام شیرینی زندگیم

قربونت بره مامان دلم برای وبلاگت تنگ شده بود. مامانی انگاری جفتی با هم چشم خوردیم. از تولدت تا همین امروز مریض بودم. اول تو مریض شدی بعد هم مامان. مریضی نگو، بگو درد بی درمون دور از جون تو مامانی یک آنفلانزایی شدم که هنوز هم خوب نشدم. هنوز دارم سرفه می کنم به  حالت مرگ افتاده بودم یعنی اینقدر حالم بد بود که حتی نمی تونستم تو رو ببرم دستشویی . وای خدا چقدر سلامتی خوبه. خدا رو شکر تو خیلی اندازه مامان حالت بد نشد. به قول عمه بابا میگه اخه رهام جون پرستار داشته مامانش نداشته. دو تا پنی سیلین و کمی دارو رو به راه شدی. ولی مامان خیلی اذیت شد. واسه همین خوب نمی تونستم بیام تو وب. خوب یک عالمه خبر . اول اینکه مامان کار پیدا کرد. اونم یک جا...
22 بهمن 1391

تولدت مبارک نازنینم

تولد تولد تولدت مبارک                      مبارک مبارک تولدت مبارک عشق من و عزیز من و عسل من و روح من تولدت مبارک ! الهی که جشن تولد 120 سالگیتو بگیری مامانی.       مامانی من امروز سومین تولدت بودت. یک خورده دیگه متوجه بودی که تولد یعنی چی. همش میگفتی تولدمه. بهت میگفتم تولد کیه می گفتی رهام. فدای رهامم بشم من. روح زندگی مامان و بابا.     عصر با بابا رفتیم برات کیک خریدیم . شام هم بابا گفت بهتره که براش کباب بگیریم. مامانی و بابایی و عمه سمانه جون و سروین و مهرسا هم مهمونای تولد پسملی بو...
8 بهمن 1391

5 روز مونده تا تولدت عزیزم

سلام نازدونه مامان دردونه پسرم که میخوام همه دنیا رو یکجا فدای اون چشمای قشنگت کنم. خبر،خبر، مامان از کار بیکار شده   شرکت مامان پروانه ورشکست شده و مامان اومده نشسته ور دل گل پسرش. خوب عیب نداره چه میشه کرد تو این وانفسا تنهاکسی که کبکش خروس میخونه رهام مامانه. خدا بزرگه نازنینم.  حتما مصلحتی توش بوده که ما ازش بی خبریم. فعلا که مامان تو خونه داره وب سایت طراحی می کنه  و فعلا هم درامدش بدک نیست هی بخور و نمیر حالا تا بعد ببینیم چی پیش میآد خوب از کار بگذریم تقریبا 5  روز مونده به تولد نازنین پسرم . وای خدا عین برق و باد این 3 سال گذشت. الهی که مامانی 120 ساله بشی گل نازم. قرار بود برات تولد بگیریم که...
3 بهمن 1391

هواپیما

اخ که من فدای اون خنده هات بشم. کاش می شد الان این خنده های قشنگت هم اینجا ثبت کنم. رهام جون الان من کامپیوترمو اوردم که یک سری کارامو بکنم شما هم طبق معمول نشستی کنارم که من نوت بوک رو روشن کنم. بعد گفتی عکسمو ببینم اومدیم توی وب لاگت و یک سری هم به وب لاگ دوستات زدیم و دیدیم که شایان جون با مامان و بابایی رفتن مسافرت با هواپیما و عکس بالا رو گذاشته بود توی وب لاگش تو اینقدر بهش خندیدی ی ی ی ی ی که نگو بعد گفتی برا منم بگذار. واسه همین من برات گذاشتم. بعد هی دستت رو رو می اری سمتش که بگیریش. و غش و ریسه میری از دیدن هواپیما. اخه مامانی تو عاشق هواپیما هستی . خوب منم به خرفت گوش می دم.  الان هم بهم میگی بگذار: من با موس کار کنم ...
26 دی 1391

شب یلدا

چه شب یلدای خوبی بود ها نه مامان من اخه می دونی همیشه ما می رفتیم خونه مامان بزرگ و بابابزرگ اما امسال این افتخار نصیبمون شد که مامانی و بابایی بیان خونه ما. عمه سمانه هم که مهمون داشت. واسه همین شب یلدا خونه ما بود. تو هم که خیلی بهت خوش گذشت     جغل و جغول جغاله       میرم کنار خاله      پشمک و برف و پنبه      میرم کنار عمه     پولک و قند و چایی      میرم کنار دایی      نون و پنیر و ریحون      خوش...
21 دی 1391

سرزمین عجایب

سلام نبات کوچولوی مامان جونم برات بگه که هفته گذشته در پی اینکه می خواستیم برات تولد بگیریم یک شب رفتیم پاساژ تیراژه و از اونجا برات یک پلیور و یک شلوار خوشگل خریدیم   بعد که اومدیم خونه دیدیم ای وای اضافی پول دادیم واسه همین تصمیم گرفتیم دوباره بریم و ایندفعه شما رو شهر بازی هم ببریم.( اخه شب قبلش که رفته بودیم شلوغ بود و بابا هم که حوصله نداشت برگردوندمون خونه ) البته اینم بگم که شام هم رفتیم رستوران سالسا که مکزیکی بود توی شهرک غرب و خلاصه خیلی خوش گذشت.  بله بعد رفتیم شهر بازی رهام جون کلی کیف کرد. یعنی اینکه میگم کلی یعنی دیگه در حد تیم ملی دیگه دلش نمی خواست بیاد خونه (خیلی یاد بچگی های خودم افتادم یادش ب...
21 دی 1391

گل شب بوی مامان

عشق مامانی می دونی چرا بهت میگم گل شب بو آخه ما توی حیاطمون یک گل محبوبه شب داریم که شبها خیلی بوی خوبی می ده البته الان که زمستونه نه ها تابستونها. بعد تو عاشق اینی که وقتی از بیرون می اییم بری این گل رو بو کنی و فکر می کنی فقط گل یعنی گل شب بو. وقتی دارم بهت کلمات انگلیسی رو میگم به گل که می رسم میگم گل چی میشه جواب می دی : گل شب بو : ف آ بل " دوست دارم فدات بشم. رهام  جونم هفته پیش بابای عمو سعید یعنی شوهر عمه سمانه به رحمت خدا رفت. بعد بابا فرشید و مامانی و مهرسا هم برای ختم رفتند اصفهان. آخه می دونی که عمو سعید اصفهانیه.  بله من و گل پسر هم تنها موندیم. پدرجون اومد دنبالمون مارو برد خونشون و خودشم رفت شمال. بلهههههه من م...
13 دی 1391

دومین سالگرد مادرجون

حرف های تنهایی چیزی نیست که در عطش نگاهم این روزهایی بی تویی خوانده شود... سخت میگذرد این نبودنت... این بی کسی هایم... این لبخندهای مصنوعی و این ... شادمانی های ساختگی ... زجرم میدهد ... تا کی تاب بیاروم نمی دانم و من هنوز عاشق آن"با تو بودن های بی پایانم" در این "بی تو بودن های ناگزیر" نمیدانم چرا رفتی؟! نمیدانم چرا !! شاید خطا کردم و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا ؟! تا کی ؟! برای چه ؟! ولی رفتی ... و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت تمام بالهایش غرق اندوه غرب...
11 دی 1391