رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

کردم تو دنده ، زدی تو دنده

سلام قند عسل ، نقل و نبات آقا شکلات عزیز دل مامان پروانه . یک هفته دیگه هم گذشت. عادت کردی شبها ساعت 9 دیگه خوابی و صبحها هم ساعت 6 دیگه بیرداری.  روز پنج شنبه ساعت 7:30 دیگه پاشدی گفتی مامان بریم شیر و کیک بخوریم. گفتم بخواب هنوز زوده خاله میاد بعد پامیشیم گفتی نه پاشو خلاصه پاشدیم رفتیم خاله ساعت 8:30 اومد ، بعد که صبحانه خوردیم با خاله رفتیم ساریناو تو رو بردیم پارک که کلی بازی کردی و جیغ زدی و خلاصه شیطونی کردی اینقدر هم کیف کردی که سوار ماشین خاله الهام شدی. بعد هم با خاله رفتیم که سوار حیوون شارژی بکنیم شما رو که تعطیل بود و واسه ناهار اومدیم خونه.. عصر رفتیم خونه عمه سمانه آخه تولد سروین کوچولو بود . البته تولد نگرفته بودن ول...
27 ارديبهشت 1392

شمال یک روزه

  جونم برات بگه شکلات مامانی که هفته پیش دعوت شدیم عروسی یکی از اقوام شمال. ما هم گفتیم خوب خوبه هم فال و هم تماشا. تو هم که عاشق شمال خونه پدر جونی. با پدر جون و من و تو و بابا رفتیم شمال . از اونجا هم رفتیم نوشهر عروسی و شب برگشتیم. فرداش هم رفتیم بیشه کلاه که این عکسها مال اونجاست.      خلاصه شب اومدیم پسرم تب کرد. وای که چه تبی. مامانی گوش درد و تب و مریضی همه با هم دیگه تازه من و بابا هم مریض شدیم الان یک هفته است که مشغول مریضی هستیم. امروز خدا رو شکر بهتری. انشالله که زودتر خوب بشی نازنین پسرم.   دیروز بوست کردم میگم رهام چرا اینقدر خوشمره و شیرینی ؟ جیکار کردی اینقدر خوشمزه و شیر...
27 ارديبهشت 1392

اولین قصه ای که گفتی

سلام عشقم همه وجودمی عزیز دل مامان پسر خوشگلم دیروز برای اولین بار برام قصه گفتی. ظهر که اومدیم با هم بخوابیم. بهم گفتی مامان برات قصه بگم، گفتم بله بگو: بعد قصه کدو قل قله زن رو برام گفتی اینطوری که یه پیرزنه لباساشو پوشید بقچه اشو برداشت رفت و رفت و رفت رسید به آقا گرگه بعد رفت و رفت و رفت رسید به آقا پلنگه بعد رفت  ورفت و رفت رسید به آقا شیره اینجا که رسید گفتم به آقا شیره گفت بگذار برم پلو بخورم چلو بخورم یکدفعه زدی زیر گریه آی آی آی قصه مو خراب کردی ، چرا حرف زدی تو فقط گوش کن منم گفتم معذرت میخوام مامان ببخشید باشه از اول بگو ایندفعه گوش می دم خلاصه اینقدر با مزه برام تعریف کردی که نگو و نپرس دلم میخواست درسته بخورمت عشقم عزیز...
14 ارديبهشت 1392

عشق من

تو واسم مثل بارونی تو واسم مثل رویایی تو با این همه زیبایی من و این همه تنهایی منو حالی که میدونی من با تو آرومم وقتی دستامو میگیری وقتی حالمو میپرسی حتی وقتی ازم سیری حتی وقتی که دلگیری من بی تو میمیرم تو که حالمو میفهمی تو که فکرمو میخونی تو که حسمو میدونی تو که حسمو میدونی تو واسم مثل بارونی تو واسم مثل رویایی تو با این همه زیبایی من و این همه تنهایی منو حالی که میدونی من با تو آرومم وقتی دستامو میگیری وقتی حالمو میپرسی حتی وقتی ازم سیری حتی وقتی که دلگیری من بی تو میمیرم تو که حالمو میفهمی تو که فکرمو میخونی تو که حسمو میدونی تو که حسمو میدونی ...
9 ارديبهشت 1392

رهام و چرخ و فلک

سلام شیرین زبون مامان پروانه عشق من ، امید زندگی مامان. همش دلم برات تنگه عزیز دلم. در طول هفته خیلی خیلی خسته ام و خیلی پر مشغله ولی اخر هفته هر طور شده دلم میخواد به تو خوش بگذره. دیروز صبح با بابا رفتیم بازار و عصر هم بردمت پارک. همیشه به این پارک میگی " پارک دم پیتزا بوم". دیدم یک چرخ و فلکی اومده و گفتی منو سوار کن و سوارت کردم خیلی خوشت اومد و کلی کیف کردی.     ...
30 فروردين 1392

رهام و موزه جنگ

سلام به دلاور قهرمان مامان امروز یک شنبه من و رهام و بابا رفتیم موزه دفاع مقدس البته سالن هاش تعطیل بود ولی محوطه خیلی قشنگی داشت. هوا هم عالی بود تداعی شمال. رهام هم خیلی خوشش اومده بود.   و در آخر هم طبق معمول یک پارک که همونجا بود رفتیم ...
25 فروردين 1392

آخر هفته با رهام جون عسلی

سلام آبنبات عسلی مامانی این پنج شنبه جمعه حسابی با پسر رفتیم بیرون که بهش خوش بگذره. در طول هفته که وقت نمیشه با هم باشیم حداقل اخر هفته با هم کیف کنیم.   تازه هم سلمونی رفتیم ، هم عکاسی رفتیم که از گلم عکس گرفتم و بعد با هم رفتیم مهد کودک که ببینیم چه مدارکی واسه ثبت نام میخواد و بعد هم پارک و تجریش و خلاصه خیلی با هم خوش گذروندیم. مامان الهی که همه عمرت بهاری باشه و زیبا و عین این گلها همه زندگیت گل بارون باشه عشقم. ...
24 فروردين 1392

گردش در نوروز 1392

سلام نوبهار زندگی مامانی یک روز از روزهای خوب بهار ، با گل پسرم  و باباجی رفتیم دربند . جای همه خالی رفتیم بالا بعد هم باقالی که مامان خیلی دوست داره خوردیم و بعدش هم قدم زنون برگشتیم. پسرم هم تا  تونست سوال کرد. کوه چیه ؟ چرا می رن بالا؟ اینجا چیه ؟ اسمش چیه؟ بعد با همدیگه رفتیم دنیای بازی که از مدتها قبل بهش قول داده بودم . اگه بدونی چقدر خوشحال شدی . از خوشحالی جیغ می زدی و می دوییدی.   یک روز دیگه هم رفتیم الماس ایران که پسرم با پولهای عیدیش که نزدیک 150 تومان شده بود بره ماشن پلیس و ماشین امبولانس بخره. اخه همش بهم میگفتی مامان برای من ماشین آمبولانس و ماشین پلیس بخر منم بهت گفتم پولهای عیدیت جمع کن خ...
20 فروردين 1392

رهام و پارک

چند روز پیش پسرمو با بابایی برده بودیم پارک بعد از اینکه کلی سرسره بازی کرد دیدم پسرم اینکارو کرده  یعنی رفته نشسته بغل چند تا پسر که سه برابر سنش رو داشتن و نگاه میکنه ببینه دارن چیکار می کنن. بعد که دید کاری به کارش ندارن هی یک انگشت می زد به موبایلشون. بعد هم رفت باهاشون فوتبال بازی کرد یک خورده ای. روز سیزدهم فروردین هم رفتیم پارک دیدیم یک پسر آلمانی با باباش از آلمان واسه نوروز اومده بودند ایران و اومده بود پارک و رهام کلی باهاش بازی کرد اسمش لورنس بود. و خیلی بامزه بود و باباش هم همینطور و کلی با بابایی انگلیسی صحبت کردند. ...
20 فروردين 1392

درد و دل با گل پسرم

سلام جوجو کوچولوی مامان از کجا برات بگم. آها راستش ما که زیاد امسال از این تعطیلات چیزی نفهمیدم. از روز 5 که رفتم سرکار  و وقتی هم که خونه بودم همش دید و بازدید. بابایی هم که میگه نباید عید مسافرت رفت همه جا شلوغه البته راستم میگه. مامانی اصلا کارمو دوست ندارم. خیلی یکنواخت و خسته کننده و طولانی و بده ...  اگه چاره داشتم یک ساعتم اینجا نمی موندم البته ظاهرش خیلی خوبه ولی برای من جالب نیست. دنبال یک کار دیگه میگردم. خداکنه که کار خوبی پیدا کنم. خیلی خسته شدم و خیلی روحیه ام خرابه. تنها امیدم تویی گل نازم. این ماه فروردین میگذارمت خونه مامانی تا اردیبهشت هم خدا بزرگه که باید بری مهد. وقتی من میام خونه دیگه ساعت 6 و تو هم که 9:30 ...
19 فروردين 1392