رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

مادر

ﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ  ﻭﻓﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ …  ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ  ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !!  ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ …  ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ …  ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ …  ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ  ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ …  ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ …  ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟  ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!!  ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ …  ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ …  ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!!  ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧ...
19 خرداد 1392

درد و دل مامانی

سلام امیدم، ستاره زندگی مامان باید ببخشید که بازم باید بنویسم که مریض شدی ، سرما خوردی. دیگه مامان کم آورده . فدات بشم آخه من حتی تو رو از خونه بیرون نبردم . همش دلم میخواد توی این هوای بهاری ببرمت با دوچرخه ات با ماشینت بازی کنی . ولی دو تایی زندونی شدیم. مامانم دردت به جونم عزیز دلم. جمعه دوباره تب شدید کردی. بردیمت بیمارستان پارس. دکتر گفت رهام جون جیشت می سوزه گفتی آره . دکتر هم گفت خوب عفونت اداریه برید آزمایش بدیدو. گفتم آقای دکتر دروغ میگه این نمی فهمه گفت رهام جان دستت می سوزه گفتی نه. گفت جیشت می سوزه گفتی آره. خلاصه رفتیم آزمایش دادیم . دوباره از دستت خون گرفتن که دردت به جونم عزیز دلم. گفتی مامان سوزنش خیلی درد داشت ولی خیلی آقا...
12 خرداد 1392

کارهای مهد کودک ناز پسرم

نفس مامان پروانه به نظرت این چیه؟ آره دیگه این کار دستی رهام جونمه. توی مهد کودک با مهتاب جون درست کرده. یک عینک خوشگل خوشگل. فدای دستات بشم من. اینم آموزش زبانته که البته خودت قبل از رفتن به مهد همه رو بلد بودی ...
7 خرداد 1392

سورپرایز مامان

خیلی خوشحالم از اینکه  تو به دنیا اومدی؛ تو دنیا فهمید که تو انگار  نیمه گمشدمی تو زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده روز تولدم، برام  فرشته اشو فرستاده خدا مهربونی کرده  تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو  فهمیدم عاشقت شدم آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه خدا فرشته هاشو که  نمی سپره دست همه تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام  خدا مهربونی کرد تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو  فهمیدم عاشقت شدم ...
7 خرداد 1392

بازی مامانی و رهام جون

شیرینی زندگیم ، نفسم،  امیدم، عزیز دلم خدا رو شکر که امروز با زدن هفتمین آمپول حالت یک کم رو به راه شده. صبح که با مامانی صحبت کردم گفت رهام که بردم آمپول بزنه اصلا گریه نکرد. فدای اون صبوریت بشم. همش میگی من شجاعم من گریه نمی کنم من از آمپول نمی ترسم بعد یه ذره گریه می کنی عشق مامان. الهی که درد و بلات تو دل من عزیز دلم. مردم از درد تو پسر نازنینم . خدا کنه که دیگه مریض نشی . این یک هفته چقدر دیر گذشت همش نگرانت بودم. ساعت به ساعت آنتی بیوتیک ، خودمم مریض شده بودم ولی بخدا یک دونه قرص هم نخوردم. فقط فکر دردونه ام بودم. دیشب کلی با هم بازی کردیم. رهام شاید اولین بازی واقعا بازی بود که با هم کردیم. صندوقی که عمه سمانه برای عید بر...
7 خرداد 1392

نی نی جدید

سلام شیطونکم گل روی سرم نمک نمکدون قند تو قندون عسل عسل دون شکلات شکلات دون عزیز عزیزدون ... قربون اون خندیدن ههای از ته دلت. اینقدر بدو بدو می کنی بعد بهت میگی آخی خسته شدم میگم چیکار کردی که خسته شدی میگی کوه کندم. ای جانِ مامان شکر پسر رهامممممم نی نی جدید من عمه شدم دوباره. ایندفعه دایی عباس داره بابا میشه . وای که چقدر خوشحالم اندازه تموم دنیا. الهی که نی نی ، سالم و به سلامتی به دنیا بیاد و من حسابی بخورمش. این نی نی خوردن داره ها اخه خیلی طول کشید که دایی جون نی نی دار بشه. اگه مادرجون بود چقدر خوشحال میشد. چقدر ذوق میکرد.  حتما الانم خوشحاله و براش دعا می کنه. از دیشب که فهمیدم کلی خوشحال شدم. خیلی هم دعا کردم که ب...
31 ارديبهشت 1392

اولین روز مهد کودک

قند عسل مامان  عزیز دلم مهربون مامانی امروز قراره با مامان بزرگ بری مهد کودک ثبت نام کنی. اینقدر حرفهای شیرین زبونی می زنی که آدم می مونه بهت چی بگه، چند روز پیش بهم میگی مامان ، پول مهد کودکم رو می دی من برم مهدکودک. یک دفعه دیگه هم میگی مامان الهی قربونت برم ، گفتم مامان خدا نکنه الهی من قربون تو برم گفتی این حرف بده؟ گفتم بد نیست ولی نی نی ها نباید قربون مامانا برن من باید قربون تو برم گفت پس مامان قربون من میشی گفتم دردت به جونم آره که قربونت می شم عزیز دلم از او روز هی میایی میگی مامان قربون من میشی؟، قربون اون شیرین زبونی هات بشه مامان پروانه. این حرف خوبیه؟ میگم  عزیزم آره حرف خوبیه ولی فقط به مامان بگو به هیچ کس دیگه ...
30 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

این مطلب رو دو هفته بعد از روز مادر می نویسم. علتش هم حال خراب من از نبودن مامان عزیزمه. هر روز که میگذره غم نبودنش و جای خالیش بیشتر و بیشتر حس میشه. مادر واژه ای که مثل تمام نعمتهای خدا تا وقتی که داریش قدرشو نمی دونی همچین که از دستش می دی تازه می فهمی وای چه فاجعه ای ..... مادر مظهر فداکاری ، مظهر مهربونی ، مظهر پاکی ، مظهر انرژی ، مامان مهربونم بخدا شعر برات نمیگم اینها رو که میگم با قلبم دارم برات می نویسم. روزی نشده که بلند شم و یاد تو نیافتم برات فاتحه نخونم الان که 2 سال 5 ماه از نبودنت می گذره هر روز بیشتر و بیشتر از غم نبودنت سوختم. تنها رفیقم بودی تنها دوستم تنها یارم.. تنها کسی که بدون هیچ چشمداشتی به حرفهام گوش می داد و از ...
28 ارديبهشت 1392